روستای عاشقان
جاده قدیم قوچان از مشهد به توس، نرسیده به روستای سید آباد، محله کال زرکش، توس ۹۷ شمال جاده سیدآباد به ابرغن، در کنار کشف رود
شماره ثبت روستای عاشقان در فهرست آثار ملی ایران: این اثر ثبت ملی نشده است!
نکته سوم) قلعه ای با این عظمت، نم یدانم چرا ثبت نشده و در سیاهه آثار ملی کشورمان قرار نگرفته است!!
مختصات جغرافیایی ، آب و هوا ، نقشه و … روستای عاشقان : E 59″۳۱’۵۸٫۰۷ N 36″۲۶’۲۰٫۵۹
ارتفاع روستای عاشقان از سطح دریا : ۹۷۸ متر
قبرستان عاشقان:
مربوط به اواخر دوره تیموریان تا دوره قاجار است و در شهرستان مشهد، بخش مرکزی، دهستان طوس، ۱۵۰ متری شمال غرب روستای عاشقان واقع شده که در آن سنگ قبرهای صندوقی با حجاری های مذهبی و همچنین سنگ مزار محرابی وجود دارد. این اثر در تاریخ ۲۷ اسفند ۱۳۸۶ با شمارهٔ ثبت ۲۲۲۹۷ بهعنوان یکی از آثار ملی ایران به ثبت رسیده است.
جلد نهم کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران، چیزی دیگری می گفت، عاشقان دهی است از میان ولایت بخش حومه ٔ شهرستان مشهد واقع در ۱۲هزارگزی شمال باختری مشهد درکنار کشف رود واقع در جلگه و آب و هوای آن معتدل است و ۱۳۲ تن سکنه دارد. محصول آن غله و شغل اهالی زراعت و مالداری است!
توصیف روستا
روستای عاشقان در بخش مرکزی مشهد، دهستان توس و مابین کشف رود و آرامگاه حکیم توس قرار دارد. در جادۀ قدیم قوچان یا بلوار توس کنونی وارد توس ۹۷ می شوید و از روستاهای کال زرکش و خین چماقی عبور می کنید.
نرسیده به روستای ابرغن (امرغان) در سمت چپ جاده ای خاکی است که درختان توتی همقد و همسال در دو سوی آن صف کشیده اند و یک لشکر سبز دلربا آراسته اند.
روستای عاشقان شبیه قلعه ای عظیم بود با دروازه ای ورودی، که البته دروازه اش بدون در بود! دیوار قلعه روستای عاشقان در برخی از نقاط به ۶ متر می رسید، چهار برج در چهار گوشه قلعه روستای عاشقان وجود داشت.
دیواره جنوب شرقی قلعه روستای عاشقان دو جداره بود، که به احتمال فراوان خندقی میان دو دیوار قرار داشت!روستای عاشقان ویران تر از آنی بود که کسی را بیایم برای پرسش هایم!
جمعیت روستا در سال ۹۵ ، ۴ خانوار است.
در سالهای گذشته از این بیشتر بوده است. امّا چون همۀ زمینهای روستا موقوفۀ آستان قدس رضوی است مردم از آنجا مهاجرت کرده اند و چنین است که دیار عاشقان دارد از صفحۀ روزگار محو می شود.
محصولات روستا عبارتند از گوجه فرنگی، کدو، هندوانه، آفتابگردان و توت.
وجه تسمیۀ روستا به احتمال زیاد مربوط به تاریخ کهن آن است. با توجه به این که باروی تاریخی توس به وسعت ۹۰ هکتار در انتهای کال زرکش، یعنی تقریباً در همسایگی روستای عاشقان قرار گرفته است و به پندار محققان مربوط به همان شهر بزرگ و حماسه خیز توس است که در شاهنامه توصیف شده، بنابراین می توان چنین انگاشت که این روستا نیز جزو توس اشکانی بوده و نام آن نیز بی ارتباط با نام این سلسله نیست.
به ویژه که برای واژۀ عشق که ما آن را “اشق” تلفظ می کنیم ریشه ای اوستایی قائلند که همانا “ایش” به چم آرزو کردن و جستن است. Ask انگلیسی نیز از این ریشه است و در بسیاری از زبانهای رایج دیگر نیز مصدرهای خواستن و جستن تلفظی شبیه این دارند. “اشک” این چشمۀ زلالی که گواه طلب و اشتیاق شدید است نیز باید نام خود را وامدار این ریشه باشد. البته “ارشک” که نام سرسلسلۀ اشکانی است برگردان واژۀ اوستایی ارشن به چم مرد، دلیر و پهلوان است. امّا اشک نه کوتاه شدۀ ارشک بلکه فرنامی (لقبی) برای همۀ شاهان اشکانی بوده است. پس می توان آن را از ریشه ای مستقل پنداشت. بدین روی پندار من این است که نام زیبای روستای “عاشقان” دلیل بر شناسنامۀ کهن این روستا و خویشاوندی مردمانش با اشکانیان است، نه رومانتیک بودن این مردمان.
در شمال غربی این روستا یک گورستان تاریخی در حاشیۀ کشف رود وجود دارد که شهرت آن به واسطۀ سنگ قبرهای صندوقی بوده که هم اکنون در محل موجود نمی داند و خدا داند که توسط چه کسانی و به کجا بی خبر مردم منتقل شده اند. چند نمونه از سنگ مزارهای موجود این گورستان:
حفاری غیرمجاز و سرقت سنگ قبرهای گورستان عاشقان
قبرستان عاشقان در شمال روستای عاشقان قرار داشت، زمین قبرستان ۲ متر بالاتر از سطح اطراف بود، خاک قبرستان سفید بود! سپید سپید …
از دیگر جاذبه های تاریخی این روستا قلعۀ چهاربرجی بزرگی بوده است که هم اینک بخش زیادی از باروی آن بر جای ایستاده امّا از خود قلعه نشانی نمانده است و نیز به گفتۀ اهالی حمامی تاریخی در ابتدای روستا بوده که آن را نیز در همین چند سال اخیر صاف کرده اند.
روایت اول گورستان عاشقان، راوی پیرمرد روستای عاشقان؛
والی قلعه روستای عاشقان دختری داشت، سپید تن با زلفی سیاه و صدایی خوش، به نام سوران، یکی از کارگران والی روستای عاشقان، در روستای دوجفتی عاشق سوران شد، هر دو عاشق به دور از چشم پدر، دل به هم دادند و در روستای شبانکاره به وصال هم رسیدند، پدر از این راز مطلع شد، پسر را به دور از چشم دختر، در چاهی انداخت، چاهی در روستای چاهشک!
سوران قصه روستای عاشقان، شنید که پدر، معشوقش را کشته، پس راهی دشت و بیایان شد و بر طبل عشق می کوبید، طبلی که برای پدر طبل رسوایی بود! مرد کهنسال می گفت؛ دره ها و گودال های منطقه کال، تلاش دختر بود برای پیدا کردن جسدِ دل داده اش و رودخانه کشف رود، از اشک های سوران، سرچشمه گرفته بود به امید کشف عشق!
پدر دستور داد، پای دختر را به اسبی وحشی ببندد و اسب را رها کنند، تا دختر بمیرد، دختر تصور نمی کرد که پدر، تاب و توان عاشقی دختر را ندارد و باور نمی کرد که دستور مرگش را داده، اسب به روستای قهقه رسید و دختر کماکان می خندید بر این روزگار!
اسب و دختر به پرکن آباد رسیدند، لباسهای دخترِعاشق از تنش کنده شده بود، شاید هم گوشتهای بدنش! به نزدیک نوچاه رسیدند، دختر آنجا شنید که عشقش را در چاهی انداخته اند، درخواست کرد آن را هم به چاه افکنند، اما پدر سنگ دل اجازه نداد و اسب هم خجل شد (سر اسب پایین) و به سمت روستای مردار کشان به راه افتاد اما دیگر کسی از دخترک خبر دار نشد، تا این که روزی همان اسب در کنار قبرستان عاشقان پیدا شد، قبرستانی که قبر دو عاشق در کنار هم پیدا بود، هیچ کس نمی داست، چه کسی این دو قبر را کنده و آیا سوران و عشقش در آن خفته اند!پیر روستای عاشقان در کنار یکی از همسرانش!
روایت دوم گورستان عاشقان، راوی یکی از زنان روستای عاشقان؛
اینجا شهر توس و سرزمین همان توس که قهرمان شاهنامه است بوده. دختری پرجمال و فریبنده نیز در اینجا زندگی می کرده که موفق می شود دل از توس برباید. دختر به توس پیغام می دهد که آتش عشق را گرامی دار و برای برداشتن موانع آن برخیز. باید پدرم را در بند کنی که در پیش فرمان تو سر فرود نمی آورد. توس به این کار تن می دهد و پس از آن برای نخستین بار شبی با دختر خارج از روستای عاشقان در محلّی که هم اکنون “شوم کره” (شبانکاره) نامیده می شود، دیدار می کند. آن دو خوان می گسترند و دختر در حالی که می خواسته لقمه ای کره به دهان گذارد به اشاره می گوید: پدر من را بکش تا هر دو آسوده خاطر باشیم. توس با خود می اندیشد، دختری که در جای پدرش چنین سنگدل باشد با من چه خواهد کرد. پس گیسوان بلند او را به دم اسپ خویش گره می زند و اسب را به سمت غرب هی می کند. در روستای “اسبندیان” تمام دستبندهای دختر از دستش کنده می شود و می ریزد و در روستای “مردارکشان” نعش او بر زمین ساییده و با خاک یکی می شود.
روایت سوم گورستان عاشقان، راوی بانو اله معروضی؛
این روستا جزو توش اشکانی بوده و نام آن نیز بی ارتباط با نام این سلسله نیست. برای واژۀ عشق ما آن را “اشق” تلفظ می کنیم که ریشه ای اوستایی دارد که همانا “ایش” به چم آرزو کردن و جستن است. Ask انگلیسی نیز از این ریشه است و در بسیاری از زبانهای رایج دیگر نیز مصدرهای خواستن و جستن تلفظی شبیه این دارند. “اشک” این چشمۀ زلالی که گواه طلب و اشتیاق شدید است نیز باید نام خود را وامدار این ریشه باشد. البته “ارشک” که نام سرسلسلۀ اشکانی است برگردان واژۀ اوستایی ارشن به چم مرد، دلیر و پهلوان است. امّا اشک نه کوتاه شدۀ ارشک بلکه فرنامی (لقبی) برای همۀ شاهان اشکانی بوده است. پس می توان آن را از ریشه ای مستقل پنداشت. بدین روی پندار من این است که نام زیبای روستای “عاشقان” دلیل بر شناسنامۀ کهن این روستا و خویشاوندی مردمانش با اشکانیان است، نه رومانتیک بودن این مردمان
حال بهتر است مقایسه تطبیقی این داستان ها و روایت های عاشقانه را به قلم بانو دکتر اله معروضی در متن ذیل بخوانید:
و امّا داستان:
اینجا شهر توس و سرزمین همان توس که قهرمان شاهنامه است بوده. دختری پرجمال و فریبنده نیز در اینجا زندگی می کرده که موفق می شود دل از توس برباید. دختر به توس پیغام می دهد که آتش عشق را گرامی دار و برای برداشتن موانع آن برخیز. باید پدرم را در بند کنی که در پیش فرمان تو سر فرود نمی آورد. توس به این کار تن می دهد و پس از آن برای نخستین بار شبی با دختر خارج از روستای عاشقان در محلّی که هم اکنون “شوم کره” (شبانکاره) نامیده می شود، دیدار می کند. آن دو خوان می گسترند و دختر در حالی که می خواسته لقمه ای کره به دهان گذارد به اشاره می گوید: پدر من را بکش تا هر دو آسوده خاطر باشیم. توس با خود می اندیشد، دختری که در جای پدرش چنین سنگدل باشد با من چه خواهد کرد. پس گیسوان بلند او را به دم اسپ خویش گره می زند و اسب را به سمت غرب هی می کند. در روستای “اسبندیان” تمام دستبندهای دختر از دستش کنده می شود و می ریزد و در روستای “مردارکشان” نعش او بر زمین ساییده و با خاک یکی می شود.
جالب است گویندۀ این داستان تأکید داشت که من بیشتر از این نمی دانم ولی داستان را با همۀ جزئیات می توانید در شاهنامۀ فردوسی بخوانید.
داستانی را که آقای شهریار از قول پیرمردی که بزرگ خاندان ساکنین این روستا محسوب می شده نقل کرده اند باید با شرح و بسط دلنشین خودشان در “سفرنویس” بخوانید. من چکیده ای از آن را برای مقایسه نقل می کنم.
دختری سوران نام گلچهره و پری اندام در خانۀ پدرش که والی این منطقه بوده زندگی می کرده است. (اکنون روستایی به نام سوران در غرب کشف رود قرار دارد.) دختر از میان عشاقش دل در گرو مهر گمنامترینشان می گذارد. پدر که چنین می بیند پسر را کشته جسدش را در چاهی می اندازد تا دختر مهر او را از خاطر ببرد. (روستایی به نام چاهشک نیز در منطقه هست.) امّا دختر با اشکهایش هر روز کشف رود را به طغیان وامی دارد و بر طبل رسوایی پدر می کوبد. پدر آنچنان درمانده می شود که سر آخر پاهای دختر دلبندش را به اسب می بندد و اسب را به سمت مشرق هی می کند. تا روستای قهقه دختر از ته دل می خندد و قهقهه می زند و در روستای پرکن آباد بر اثر سایش به زمین چون مرغ پرکنده عریان بوده است.
نکتۀ جالب برای من این بود که در داستانی که پیر روستا برای آقای شهریار نقل کرده مسیر کشاندن دختر در جهت کشف رود و از غرب به شرق بوده است، ولی در داستانی که یک نسل پس از او برای من گفتند مسیر حرکت اسب با دختر در خلاف جهت کشف رود و از غرب به شرق بوده است. البته در نقشه موقعیت این سه روستا را درست پیدا نکردم و فعلاً به جهاتی که گویندۀ داستان با دوست می نمود اتکا می کنم. امّا چه توفیر دارد؟
۱) رود نماد جریان زندگی است. در داستان نخست دختر مانند خورشید طلوع به سمت شرق می رود تا دوباره از خاور سر برآورد. نام دختر نیز سوران است که اکنون روستایی به این نام در محل وجود دارد. سوران یادآور سوریاست که در سانسکریت ایزدبانوی طلوع خورشید است. در پارسی واژۀ هور را از آن داریم. حرف “س” واژه های سانسکریت در پارسی به “ه” تبدیل می شود. مانند اسورا و اهورا.
در داستان دوم دختر مانند آفتاب از شرق سر می زند ولی به سمت غروب و خاموشی می رود و نیز محل ملاقات دختر و عاشقش روستای شوم کره است که از همانجا به اسب بسته می شود. شوم یا شام در پارسی برگرفته از واژۀ سانسکریت شاویتری است که نام ایزدبانوی خورشید غروب است.
۲) در داستان نخست دختر هویتی اصیل دارد و مکانی به نام اوست. در حالی که نام عاشق وی در داستان نیست.
در داستان دوم دختر نامی ندارد. امّا عاشق او توس سپهسالار ایران در شاهنامه و کسی است که شهر توس را که توسط جمشید بنا گذاشته شده بود بازسازی کرد (نزهۀ القلوب). این دو داستان که گویندۀ آنان یک نسل با هم فاصله داشته اند نشان می دهند که بی توجهی به زن و بیگانگی بخش مادینه روان رو به افزایش است که پیامد آن خشونت در جامعه و بی ارج انگاشتن عواطف انسانی است. مانند آلمان پیش از ظهور هیتلر که یونگ به این نکته در ادبیاتشان اشاره کرده است.
۳) در داستان نخست پدر دختر را به اسب می کشد. پدر فرماندۀ طبیعی دختر و نخستین قدرت مافوقی است که دختر از بدو تولد می شناسد و خود در گزینش آن نقشی نداشته است.
در داستان دوم نامزد دختر را به اسب می کشد. یعنی کسی که دختر به اختیار خود او را برگزیده و فرمانبرداریش را پذیرفته است. همانطور که آحاد جامعه در گزینش حکومت و قانون دست دارند و با این حال ممکن است زیر بار ستم آن قرار بگیرند.
پس می توان نتیجه گرفت نسل گذشته ستمهایی را که می دیدند برخاسته از حکمت خدا می دانستند و پیوسته امیدوار بودند که پایان شب سیه سپید است و طلوع آرزوهاشان را به چشم خواهند دید. اما نسل ما هر ظلمی را برخاسته از نظام اجتماعی که خود قید آن را پذیرفته ایم می داند و گمان ندارد که روزهای بهتری در راه باشد.
پی نوشت: در کودکی داستانی مشابه از مادربزرگم شادروان مشکات آریانپور دربارۀ روستاهای نیشابور شنیده ام. آنچه از مضمون داستان در خاطرم مانده بدین منوال است. وقتی لشکریان چنگیز نیشابور را محاصره می کنند دور تا دور شهر باروی استوار و مستحکمی است که حتی پس از چندین ماه راه نفوذی به آن نمی یابند. دروازۀ بارو در روستایی که اکنون به نام حصار است قرار داشته و چهار برج دیده بانی در چهار طرف آن بوده که یکی از این برجها در روستای برج کنونی بوده است. دختر فرمانروای نیشابور که با دیده بان برج سر و سرّی داشته گاهی به این برج می رفته است. روزی که دختر در پشت دیدگاه برج بوده است پسر چنگیز نامه ای با تیر به درون برج می فرستد که خطاب به دختر بوده، بدین مضمون که ای شاهدخت ماه منظر، من از بین دختران همۀ ولایاتی که گرفته ایم دختری به زیبایی تو ندیده ام و بدان روزی که پای من به شهر نیشابور باز شود، پیش از هر کاری تو را به همسری خواهم گزید و از خون مردم شهر به خاطر تو خواهم گذشت، وانگهی تو در آینده شهبانوی تمام ولایات خواهی بود. دختر خوش باور هم برای او نامه ای می نویسد و پس از چندی راه نفوذ به شهر را به او می نمایاند. وقتی سپاهیان چنگیز وارد شهر می شوند پسر چنگیز پیش از هر کاری پدر او را اسیر می کند و از دختر می پرسد با پدرت چه کنم. دختر می گوید باید او را بکشی تا مردم از فرمانروای خود قطع امید کرده مطیع تو شوند. پسر چنگیز چنین می کند و آنگاه دختر را در آغوش می گیرد. از لطافت بدن دختر به شگفت می آید و از او می پرسد مگر خوراک تو چه بوده است که بدنی لطیفتر از پریان و دلی سخت تر از سنگ داری. دختر پاسخ می دهد پدرم دستور داده بود هر روز برای من خورشی از شهد تازۀ گلها و مغز استخوان پرندگان مهیا کنند. پسر چنگیز با خود می اندیشد وقتی این دختر به جان پدری که با این ناز و تنعم او را پرورانده افسوسی ندارد، در حق من چه خواهد کرد و دستور می دهد او را از پای همان برج به اسب ببندند و اسب را بتازانند. به روستای اردوغش که می رسند دختر غش می کند و از هوش می رود. در روستای فوشنجان (به قول محلیها پیشینگو) شکمش می ترکد و محتویات آن پشنگ می شود. در بیرون از حصار وقتی به روستای بوژان (به قول محلیها بیجو) که می رسند دختر کاملاً بیجان است.
ارادتمند الهۀ معروضی
خاستگاهها:
۱) مقالۀ آقای محمد حیدری ملایری دربارۀ ریشۀ واژۀ عشق
۲) تارنمای نیستانه / مجموعۀ تاریخی توس
۳) تارنمای سفرنویس / قبرستان عاشقان
گزارش قبرستان عاشقان با کمی تغییر در روزنامه توریسم، بازنشر شد، این گزارش با عنوان قبرستان عاشقان کجاست؟ در صفحه ۱۲ (میراث) شماره ۱۲۵ مورخ ۲۹ شهریور ۱۳۹۳ روزنامه توریسم بازنشر شده است.
مردم شناسی و جامعه شناسی :
۱) جمعیت روستا : ۱۵ نفر
۲) زبان و گویش: فارسی با گویش مشهدی
۳) مذهب : شیعه ۱۲ امامی
۴) آیین ها، سنتها، آداب و رسوم و … :
۵) ره آورد (سوغات) : روی خوش، غلات، ذرت و …
الف) صنایع دستی: نمی دانم
ب) شکمی : …
جاذبه های گردشگری :
۱) اماکن و جاذبه های طبیعی :
۲) آثار ثبت شده در فهرست آثار ملی :
قبرستان عاشقان آدرس: استان جاده قدیم قوچان از مشهد به توس، نرسیده به روستای سید آباد، محله کال زرکش، توس ۹۷ ، شمال جاده سیدآباد به ابرغن، شمال غربی روستای عاشقان، در کنار کشف رود
۳) سایر :
پیش شماره تلفن :
اسناد ثبتی فهرست آثار ثبتی ملی ایران در سازمان میراث فرهنگی به کوشش زهرا گنجعلی و اعظم ظهیرنژاد
کتاب فرهنگ جغرافیایی ایران، ستاد ارتش، جلد نهم
لغتنامه دهخدا
عکس اول : علی اکبر شیشه چی
سلام روستای عاشقان تقربیابین ۶۰تا۷۰سال پیش که خانواده مادربزرگم به نتم کربلایی غلام حیدررجایی درانجاسکونت داشتندومشغول به کشاورزی ودامداری بودندوبه علت طاعون گاوی وازبین رفتن تمام گاوهای روستاهمه اهل روستامجبوربه ترک انجاشدندودیگرهیچ کس بازنگشت خانواده ارام پس ازترک اهالی انجاراتصرف کردنددرحال حاضراسنادوحتی چاهایی که توسط پدرمادربزرگم برای اب کنده شده بودموجودمیباشد