قاسم خالدی در سال ١٣٠٥ در شهر تهران به دنیا آمد.
وی از سال ١٣٢١ در رشتههای ورزشی پینگپنگ، کشتی، وزنهبرداری، پرورشاندام و اسکی شروع به فعالیت کرد. او تا قبل از سفر به کشور آلمان، چندین دوره در رشتههای پرورشاندام و وزنهبرداری رتبههای کشوری کسب کرد. وی این موفقیتها را در کشور آلمان نیز ادامه داد و در آنجا نیز به عضویت تیم ملی آلمان درآمد. ادامه زندگی ورزشی او پس از بازگشت به کشور نیز با فعالیت او بهعنوان مربی، رئیس هیئت وزنهبرداری خراسان، سرپرست هیئت وزنهبرداری و پرورشاندام شرق کشور و مشاور عالی وزنهبرداری و پرورش اندام خراسان تا به امروز ادامه داشته است.
شما متولد چه سالی هستید؟
در شناسنامهام ١٣٠٨ ثبت شده، ولی متولد ١٣٠٥هستم. ٨٨ سالم است.
در چه شهری به دنیا آمدید؟
من بچه محله سنگلج تهران هستم. زمان رضاخان خانه ما را خریدند به ١٨٠تومان. الان همان خانه توی پارک شهر واقع شده است. البته بعد هم دیگر ما خانهدار نشدیم و تا آخر اجارهنشین بودیم. زندگیمان هم خیلی فقیرانه بود. یعنی با همان درآمد کمی میگذشت که پدرم از شغل بقالی داشت.
تحصیلاتتان را کجا گذراندید؟
تا تصدیق سوم در همان تهران درس خواندم؛ دبیرستان علامه. بعد هم برای ادامه تحصیل در سال١٣٣٠ رفتم آلمان.
چرا آلمان را برای سفر انتخاب کردید؟
چون میگفتند آلمان جای مناسبی برای رشد در رشته وزنهبرداری است.
یعنی قبل از رفتن به آلمان، وزنهبرداری را شروع کرده بودید؟
بله. زمانی که من درس میخواندم، همه باشگاهها بهصورت سنتی بود. من اول باشگاه «آهن» میرفتم که مرحوم حبیب بلور سرچهارراه شاپور زده بود. آنجا هم وزنهبرداری بود و هم کشتی. البته ایشان بعدا آرتیست شد و رفت سراغ سینما. خدا رحمت کند مرحوم مهران را؛ بعدها مرحوم مهران اولین باشگاه به سبک جدید را توی خیابان بهارستان، نزدیک ساختمان مجلس فعلی ساخت. من هم رفتم باشگاه مهران. البته آن وقتها پرورش اندام مثل الان نبود. حتی مسابقههای پرورش اندام داور نداشت و برای داوری، یک مجسمهساز و یک عکاس میآمدند. میگفتند: «بدن بگیر.» ما هم بدن میگرفتیم و کسی که بهترین بدن را داشت، اول میشد. همان موقع، یعنی حدود هفده سالگی، برای اولینبار قهرمان پرورشاندام کشور شدم که جایزهام یک جام و یک اسکناس پنجریالی بود. همین الان آمدهاند همان اسکناس را ٧٠هزار تومان از من بخرند.یادم هست بعد از همین قهرمانی، با همه بچهها توی باشگاه حبیب بلور جمع بودیم، یکی از بچهها گفت: قهرمان جهان با فلان وزنه، ٣٠مرتبه مینشیند و بلند میشود. من هم سریع لخت شدم و ٥٥، ٥٦بار با وزنه نشستم و بلند شدم. کلی هم خوشحال بودم. حتی وقتی رفتم خانه، به مادرم گفتم: «ننه ! من از قهرمان جهان هم بیشتر وزنه زدم!» ولی چشمتان روز بد نبیند، صبح که بیدار شدم دیدم همه بدنم درد میکند. همه عضلاتم بسته بود. ١٠روز خوابیدم تا بدنم خوب شد. بعد هم فهمیدم کل قضیه قهرمان جهان سرکاری بوده است. سر من را کلاه گذاشته بودند.
کِی بهصورت حرفهای رفتید سراغ وزنهبرداری؟
بعد از همان قهرمانی، به تشویق مرحوم مهران در باشگاه «نیرو و راستی» وزنهبرداری را هم شروع کردم و خیلی زود توانستم با رکورد ٢٥٣عنوان قهرمان تهران را بهدست بیاورم. بعد هم در سال ١٣٢٨ با رکورد ٣٠٠کیلوگرم در مسابقات رشت عنوان قهرمان اولی کشور را به دست آوردم.
آقای خالدی، چه شد که تصمیم گرفتید به آلمان بروید؟
من آن موقع در رشتههای وزنهبرداری و پرورش اندام قهرمان کشور شده بودم. علاوهبر این، (مدرک) تصدیق سوم دبیرستان را هم داشتم. برای همین، سفر به آلمان هم برای ادامه تحصیلم مناسب بود و هم برای پیگیری رشته ورزشیام؛ البته چون با دست خالی راهی آلمان میشدم، میدانستم که علاوهبر درس و ورزش، مجبور هستم کارگری هم بکنم. یادم هست با یک هواپیمای دوموتوره راهی آلمان شدم که برای تعمیر به فرانسه میرفت. آن هواپیما هم چون مرتب داغ میکرد، باید در کشورهای مختلف فرود میآمد و ٢٤ساعت توقف میکرد تا دوباره آماده پرواز بشود. درنتیجه سفر من به آلمان ٩روز طول کشید! زمان رسیدنم هم به این کشور، مصادف با پایان جنگ جهانی دوم بود و اوضاع کشورهای اروپایی حسابی به هم ریخته بود.
گفتید که مجبور بودید برای تامین هزینههای تحصیل و ورزشتان در کشور آلمان کارگری کنید. در آنجا به چه کارهایی مشغول بودید؟
من مجبور بودم برای جای خواب، غذا و همینطور مخارج روزمرهام در معدن، کافهها و کارخانهها کار کنم. همزمان با این کارها هم تحصیل در رشته کشاورزی را ادامه دادم که خوشبختانه موفق شدم آن را به پایان برسانم. این سختیها وقتی برایم شیرین شد که روزنامهها درباره من عبارت «کارگری که مهندس شد» را بهکار بردند.
و همزمان با کار و تحصیل، توانستید رشته ورزشیتان را هم ادامه بدهید؟
بله. در زمان حضورم در آلمان در مسابقات متعدد وزنهبرداری شرکت کردم و عناوین زیادی را بهدست آوردم که مهمترین آنها قهرمانی در مسابقات وزنهبرداری نیمهسنگین آلمان و کسب عنوان قویترین مرد آلمان در سال ١٩٥٣ بود. در این مسابقات من در وزن نیمهسنگین وزنه میزدم، ولی توانستم از سنگینوزنها هم بیشتر وزنه بزنم و با ٧٦٥ پوند قهرمان این مسابقات شوم!یادم هست بعد از کسب این عنوان، من را با پخش موزیک از ایستگاه راهآهن به شهر فرانکفورت انتقال دادند و در آنجا هم مراسم بزرگی برای استقبال از من ترتیب دادند. البته من بعد از این اتفاقات هم به جشنهای بزرگی دعوت میشدم که در هر کدام از آنها از من تجلیل میشد. بعد هم در سال ١٩٥٤ بهعنوان شهروند نمونه انتخاب شدم و هدایای زیادی به من دادند.
این تشویقها باعث ادامهیافتن موفقیتهای شما شد؟
من چون دانشجو بودم، میتوانستم بهعنوان عضو تیم ملی آلمان در مسابقات شرکت کنم. البته این اولین باری بود که به یک خارجی اجازه شرکت در تیم ملی را میدادند. به همین دلیل بعد از کسب این عنوان، همچنان به مسابقاتم ادامه دادم و از طرف آلمان عازم کشورهای زیادی شدم. تا قبل از بازگشت به ایران، حاصل این هشت سال برای من، قهرمانی کشتی آلمان و همینطور قهرمانی جوانان جهان در وزنهبرداری بود.
این موفقیتها چه بازتابی در داخل ایران داشت؟
در آن دوره روزنامههای زیادی در ایران درباره من مطلب مینوشتند. مثلا یادم هست روزنامه «ترقی» عکس من را بزرگ پشت جلدش کار کرده بود. حتی وقتی هم که میخواستم به ایران برگردم، روزنامهها از چند هفته قبل درباره برگشتن من اطلاعرسانی کردهبودند. برای همین هم وقتی برگشتم جشن مفصل و بینظیری برای استقبال از من در تهران برگزار شد و یکی از خیابانهای تهران را برای من قرق کرده بودند.
نام «قاسمآباد» را جلالالدین تهرانی انتخاب کرد؛ اسمت چی بود مهندس؟!
شاید ٥٠، ٦٠سال پیش بود که شرکت بزرگی به نام «دکتر کوروش» برای بررسی وضعیت آب از تهران به مشهد آمدند. در این سفر از سه منطقه مشهد بازدید صورت گرفت؛ نوغان، انتهای رضاشهر و قاسمآباد که آن موقع بیابانی بیش نبود.
نتیجه بررسی این گروه بعد از بازگشت به تهران این بود که: «آب قاسمآباد، هم بهتر است و هم بیشتر». برای همین عدهای متخصص با همکاری تعدادی از بچههای سازمان آب، ١٤حلقه چاه عمیق در منطقه قاسمآباد حفر کردند. کار که انجام شد، سید جلال تهرانی، استاندار وقت را با ماشین خودش بردم برای بازدید. این آدم منجم هم بود و برای خودش کارهایی میکرد. رفتیم وسط بیابانها و مدام از این تپه بالا میرفتیم و از آن تپه میآمدیم پایین. یادم هست گفت: «مهندس من را داری کجا میبری؟»
خلاصه رسیدیم به محل چاهها. چند تا از مهندسهایی که زیر نظر من کار میکردند، موتورهای چاه را روشن کردند و آب فواره زد بالا. استاندار خیلی خوشش آمد. بعد رو کرد به دو تا کدخدایی که یک گوشه ایستاده بودند و اسم روستاهای اطراف را پرسید. آنها هم اسمهایی گفتند که الان خاطرم نیست. استاندار رو کرد به من و گفت: «آقای مهندس! اسمت چیه؟» گفتم: «قاسم». بعد رو کرد به جمعیت و گفت: «اسم اینجا را بگذارید قاسمآباد» الان محل همان چاهها افتاده توی شریعتی ٧٣. البته قاسمآباد حالا برای خودش مملکتی شده.
آب را با گاری به مردم میفروختیم
شما اصالتا اهل تهران بودید. چه شد که گذرتان به مشهد افتاد و در این شهر ماندگار شدید؟
در سال ١٣٣٨ که به ایران برگشتم، اول من را بهعنوان رئیس سیلو فرستادند مشهد؛ از آنجا که آلمانیها توی سیلوی مشهد کار میکردند و من هم آلمانی بلد بودم. حدود شش ماه در سیلو بودیم که دکتر اقبال، نخستوزیر، برای افتتاح سیلو آمد مشهد.
رشته تحصیلی شما که ارتباطی به این کار نداشت. درست است؟
بله. من در شهر گیسن آلمان رشته کشاورزی خوانده بودم، آن هم با گرایش صنایع آب. برای همین هم دوست داشتم در کاری مرتبط با رشته خودم مشغول شوم. به همین دلیل بعد از افتتاح سیلو، رفتم تهران. وقتی قضیه را گفتم، اول من را برای سنجش تواناییهایم فرستادند وزارت کشور. آنجا چند تا سؤال کردند و وقتی که دیدند در رشته خودم متخصصم، من را بهعنوان رئیس دایره میرآبی شهرداری فرستادند مشهد.
این اداره چه وظیفهای داشت؟
وظیفه ما سروسامان دادن به وضعیت آب محلههای مختلف شهر بود. گاریهایی هم داشتیم که آب را در شهر به مردم میفروختند و برای فروش روزانه آب به مردم، دو تا سه تومان به دایره میرآبی پرداخت میکردند. راستش من با توجه به تحصیلاتی که داشتم، از اسم دایره میرآبی خوشم نمیآمد. برای همین هم رفتم پیش استاندار و گفتم: «آقا من مهندسی هستم برای خودم. تحصیلکرده آلمانم. به نظرم اسم میرآب برای ما خوب نیست.» مدتی پیگیری کردم تا اینکه توانستم اسم دایره میرآبی را به دایره آبیاری تغییر دهم. بعد از آن حدود چهار سال برای حفر چاههای عمیق و ایجاد شبکه لولهکشی پیگیری کردم.
لقبی که بهدلیل تلاشهایم گرفتم؛ فرزند آب!
زمانی که سازمان آب از شهرداری جدا شد، باز هم شما رئیس ماندید؟
نه. تا زمانی که اداره آبیاری زیر نظر شهرداری بود، من رئیس بودم. وقتی هم که خواستند سازمان آب را تشکیل دهند، برای مدیرعاملی، فردی به نام «درگاهی» را از تهران فرستادند. یادم هست برای استقبالش رفته بودم فرودگاه و روی کاغذی نوشته بودم: «مهندس درگاهی». یکی آمد و گفت: «من درگاهی هستم.»
وقتی که سازمان تشکیل شد من به ترتیب معاون، سرپرست و قائممقام اداره شدم. بعد هم که اعضای انجمن شهر دیدند من همهکاره اداره آب هستم، دستور دادند من خودم مدیرعامل شوم. میشود گفت من پنجمین مدیرعامل سازمان آب مشهد بودم که از سال ١٣٥٤ بهصورت رسمی ابلاغم را دریافت کردم.
طبیعتا آن موقع مشکلات زیادی در زمینه آب در مشهد وجود داشت. چه کارهایی برای رسیدگی به این مشکلات کردید؟
زمان مسئولیت من دو منبع برای ذخیره و آبرسانی در فصل کمبود آب در کوهسنگی و قاسمآباد ساخته شد. علاوهبر این، ساخت تصفیهخانه در آبوبرق، قلعهخیابان، رضاشهر و کوی طلاب و همینطور لولهکشی اساسی شش محله شهر هم از دیگر کارهای انجامشده در آن دوره است. البته چون آن موقع در سطح شهر دسترسی خوبی به آب آشامیدنی وجود نداشت، توانستیم «فشاری»هایی را در محلههای مختلف با فاصلههای ٥٠٠ و هزار متر نصب کنیم که با استقبال خوب مردم روبهرو شد. خوشبختانه همه این تلاشها با توجه مردم و مسئولان همراه شد و برای همین هم در سال ١٣٥٤، لقب «فرزند آب» از طرف هیئت مدیره سازمان آب به من داده شد.
مسعود نبی دوست- شهر آرا
پاسخ دهید