نیشابور
شهرستان نيشابور و مهمترين وقايع تاريخ آن .نوشته ابراهيم زنگنه .فصلنامه علمى – ترويجى مشكوة صاحب امتياز: بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى.شماره ۵۴-۵۵ بهار و تابستان ۱۳۷۶٫استفاده از این نوشتار با ذکر منبع. آزاد اعلام کرده است. |
شهرستان نيشابور به مركزيتشهر نيشابور [۱] ۹۳۰۸ كيلومتر مربع وسعت دارد و جمعيت آن طبق سرشمارى سال ۱۳۷۰ ه . ش۲۸۷/۳۹۹ نفر است. تراكم نسبى جمعيت اين شهرستان حدود ۴۲ نفر در كيلومتر مربع مىباشد. ۶۳۲ آبادى مسكون دارد و در قسمت مركزى استان خراسان واقع شده است. [۲]
اين شهرستان با مختصات رياضى طبق نقشه زير با طول جغرافيايى بين ۵۸ تا ۵۹ درجه و عرض جغرافيايى بين ۳۵ تا ۳۷ درجه، محدود است از شمال به شهرستانهاى چناران و قوچان، از جنوب به شهرستانهاى كاشمر و تربتحيدريه، از مشرق به شهرستان مشهد و از مغرب به شهرستانهاى اسفراين و سبزوار. [۳]
اين شهرستان داراى پنجبخش استبه نامهاى:
۱٫ تحت جلگه به مركزيتبزغان و دهستانهاى تحتجلگه، طاغنكوه، فيروزه.
۲٫ زبرخان به مركزيت قدمگاه و دهستانهاى اردوغش، اسحاقآباد، زبرخان.
۳٫ سرولايتبه مركزيت چكنه و دهستانهاى بينالود، سرولايت.
۴٫ ميان جلگه به مركزيت عشقآباد و دهستانهاى غزالى، عشقآباد، بلهيرات.
۵٫ مركزى به مركزيتشهر نيشابور و دهستانهاى دربقاضى، ريوند، فضل، مازول. [۴]
دشت نيشابور در دامنه كوه بينالود قرار دارد، اين رشته كوه در دنباله رشته كوه البرز در جهتشمالغربى و جنوبشرقى كشيده شده است. مرتفعترين اين رشته كوه با ۳۴۰۰ متر در شمال نيشابور قرار دارد كه در همان حال بلندترين قله خراسان بهشمار مىآيد.
دشت مرتفع نيشابور محصور بين كوههاى بينالود و كوهسرخ فلات ايران را به دشتهاى آسياى مركزى مرتبط مىسازد و اين مسير در طى قرنهاى متمادى همواره يكى از مهمترين شاهراهها بوده و جهت مسافرت و حمل و نقل و نيز لشكركشىها مورد استفاده بوده است. متاسفانه طوايف مهاجم نيز از اين شاهراه به منظور يورشهاى ددمنشانه خود بهره بردهاند.
در حال حاضر، اين دشت، مشهد را به وسيله جاده آسفالته درجه يك و راهآهن به تهران مربوط مىسازد. در طول زمان چنين موقعيت استثنايى برحسب اقتضا به نفع و يا به ضرر شهر نيشابور بوده است. در دورههاى صلح و آرامش، آبادى، جمعيت و بازرگانى نيشابور به سبب داشتن منابع طبيعى مرغوب از قبيل معادن فيروزه و خاكهاى زراعتى وسيع، رو به گسترش نهاده و برعكس در زمان جنگ چون مورد طمع مهاجمان قرار داشته مورد حملات متعدد واقع شده و رو به ويرانى نهاده است. نشانهها و شواهد امروزى كه عبارت از خرابههاى متعدد در اطراف شهر است گستردگى اين شهر را در زمانهاى قديم بخوبى نشان مىدهد. [۵]
محتویات
- ۱ وجه تسميه نيشابور
- ۲ نيشابور در دوران پيش از اسلام
- ۳ نيشابور پس از اسلام
- ۴ ورود اسلام به نيشابور
- ۵ نيشابور پايتخت كشور
- ۶ علتساختن شهر شادياخ
- ۷ فتنه غز در نيشابور
- ۸ نيشابور در آتش
- ۹ فتنه مغول در نيشابور
- ۱۰ نيشابور بعد از حمله مغول
- ۱۱ زلزلههاى نيشابور
- ۱۲ نيشابور در زمان سربداران
- ۱۳ نيشابور در عصر تيمورى
- ۱۴ نيشابور در عصر صفويه و افشاريه و قاجاريه
- ۱۵ علل ويرانيهاى پياپى و سرانجام نيشابور
- ۱۶ فيروزه نيشابور
- ۱۷ پانویس
وجه تسميه نيشابور
قديمترين سندى كه از نيشابور ياد مىكند اوستا است كه با واژه «رئونت» به معنى جلال و شكوه از آن نام مىبرد. احتمالا اين واژه بعدها به كلمه ريوند تبديل شده كه اكنون نام دهستانى از توابع نيشابور است. [۶] در برخى از متون دوره اسلامى نام ديگر نيشابور «ابرشهر» آمده است كه مسلما اين لفظ در دورههاى قبل از اسلام به كار مىرفته است. سكههاى مكشوفه، اين موضوع را مدلل مىسازد. براى نمونه در سكهاى كه تصوير قباد ساسانى را نشان مىدهد كلمه ابرشهر ديده مىشود. [۷]
بحث درباره كلمه ابرشهر زياد است از آن جمله برخى «ابرشهر» را از ريشه «اپرناك» گرفتهاند كه مربوط به قوم «پرنى» است كه اسلاف پارتيان مىباشند. [۸] بعضى ابرشهر (با سكون ب) گويند كه مراد شهرى ابرى يا شهرى مرتفع كه به ابرها نزديك است. اين هر دو قول بدون مبنا و اصولا مردود است اگر چه براى سند اول هنوز جاى تامل باقى است اما اگر ابر را فارسى قديم «بر» به معنى بلند جايگاه و رفيع و بزرگ بدانيم كلمه ابرشهر مقبولتر مىنمايد. [۹]
مسكوكاتى كه از دوران باكتريان در افغانستان به جاى مانده از پادشاهى به نام «نيكهفور» ياد مىكند كه دامنه فرمانروايى او تا نيشابور گسترش داشته و به روايتى اين شهر را وى بنا نهاده است كه بعدها به «نيسهفور» و «نيسافور» و نهايتا به «نيشابور» تبديل شده است. «نيسافور» در گويش عرب به معنى شىء سايهدار است و شايد در آن جا درختهايى وجود داشته كه سايهگستر تارك خستگان بوده است. [۱۰]
واژه نيشابور در دوره ساسانى همه جا به شكل «نيوشاپور» آمده است كه آن را به معنى كار خوب شاپور يا جاى خوب شاپور گرفتهاند زيرا شاپور دوم اين شهر را تجديد بنا كرد ولى به روايت اغلب مورخان شاپور اول بانى آن بوده است. اگر مطلب بالا را در مورد نوسازى اين شهر قرين صحتبدانيم كلمه «نيو» مىتوان به شكل امروزى آن «نو» تعبير كرد و معنى نيشابور چيزى جز شهر نوسازى شده شاپور نخواهد بود و ديگر دليلى براى بحث در مورد شاپور اول و دوم وجود نخواهد داشت. زيرا كه بعضى از مورخان در انتخاب هر يك از آن دو دچار شك شدهاند ولى قدر مسلم بانى اوليه بايد شاپور اول باشد و پس از وقوع زلزلهاى شاپور دوم امر به ترميم و بازسازى آن كرده است و اين به هر حال كار نيك شاپور دوم بوده است كه به لفظ «نيوشاپور» از آن ياد كردهاند. [۱۱]
نيشابور در اوايل اسلام به «ابرشهر» معروف بود كه در سكههاى دورههاى اموى و عباسى به همين نام آمده است. «ايرانشهر» هم گفتهاند كه شايد عنوانى افتخارى براى اين شهر بوده است. البته چون يكى از چهار شهر كرسىنشين خراسان بود لقب امالبلاد هم براى خود كسب كرده است. [۱۲]
نيشابور در دوران پيش از اسلام
گفتار فردوسى قدمت نيشابور را به دورانهاى باستان مىبرد و شعر وى گواه بر وجود اين شهر در اساطير ملى ايران است. درباره به سلطنت رسيدن كيكاوس مىگويد:
بيامد سوى پارس كاووس كى جهانى به شادى نو افكند پى فرستاد هر سو يكى پهلوان جهاندار و بيدار و روشنروان به مرو و نشابور و بلخ و هرى فرستاد هر سو يكى لشكرى
يا در هنگامى كه كيخسرو از تورانزمين به ايران مراجعت مىكند فردوسى با اين سخن زيبا از نيشابور ياد مىكند:
از آن پس به راه نشاپور شاه | بياورد پيلان و گنج و سپاه | |
همه شهر يكسر بياراستند | مى و رود و رامشگران خواستند |
[۱۳]
در ذكر احوالات اردشير ساسانى، طبرى مىگويد كه:
« | اردشير بابكان از سواد عازم استخر شد و از آن جا نخستبه سكستان و سپس گرگان، ابرشهر، مرو، بلخ، خوارزم و تا انتهاى سرزمين خراسان رفت. او بسيارى از مردمان را كشت و همه مرزهاى شرقى را به اطاعت آورد. | » |
[۱۴]
از گفته فوق احتمالا دو نتيجه به دست مىآيد. يكى اين كه ابرشهر در واقع نام اوليه و اصلى نيشابور است، چنان كه در صفحات قبل بيان شد و ديگر اين كه اردشير همانند ديگر جهانگشايان مردمان بسيارى كشته كه لاجرم ابرشهر مستثنا نبوده است و شايد در اثر خرابيهايى كه در دوران وى به وجود آمد مردم به نقطه ديگرى در همان نزديكى پناه بردند و در زمان شاپور اول اين محل جديد به نام شاه ايرانزمين نامگذارى شد.
كتيبه شاپور اول كه ويژه پيروزى او در مناطق شرقى ايران است و از مناطق «پرثو»، «مرو»، «هرات»، «سغد»، «ابرشهر» نام مىبرد دليل واضحى بر وجود ابرشهر مىباشد كه به هر حال همانند شهرهاى ديگر يا كاملا به فرمان شاپور درآمد و يا خراجگزار وى شد.[۱۵] حركتشاپور به نيشابور به اين صورت بود كه پس از حمله تركان به نواحى شرق كه احتمالا بايستى پس از مرگ اردشير واقع شده باشد و دادخواهى مردم از شاپور اول،
« | «وى با لشكرى جرار بر سر آن اتراك رفت و به محاربه و مقاتله، ايشان را از ملك ايران اخراج كرد و باز به نيشابور آمده و اين جا مقام نمود و بناى شهر متصل به قهندز و اقامه شهرستان اخراج و ابراج و تشبيه اساس فرمود و محلات و عمارات به هم وصل كرد و خندق شهر و قهندز به هم متصل كرد. وى بر چهار جانب شهر چهار دروازه مرتب داشت، شرقى، غربى، جنوبى، شمالى. مهندسان را فرمود و طريق بنا به ايشان نمود تا چنان بنا نهادند كه چون آفتاب طلوع كرد شعاع آن از هر چهار دروازه شهر طلوع كردمى و آن عجايب بناها بود و به وقت غروب از هر چهار دروازه آفتاب در نظر بودى كه پوشيده شدى | » |
. [۱۶]
حاكم نيشابورى (متوفى ۴۰۵ ه . ق) صاحب تاريخ نيشابور نيز از اتصالات محلات و خندق شهر و قهندز ياد مىكند كه دليل واضحى بر يكى بودن نيشابور با ابرشهر مىباشد. علاوه بر اين، براساس آنچه وى ذكر مىكند در واقع نيشابور در زمان شاپور اول بنياد يافته است مخصوصا اين كه در هنگام حفر خندق خبر از يافتن گنجى براى وى آوردند و او همه آن گنج را نفقه كرد و اين خود دليل بر استقرار وى در نيشابور، به هنگام حفر خندق مىباشد. درباره حصار و باروى شهر نيشابور كه همزمان با حفر خندق انجام شده است مؤلف در جاى ديگر چنين مىگويد:
« | شاپور اول بر حوالى شهر خارج خندق عمارت آغاز كرد، معماران و عمله مرتب كرد و تكليفات شاقه فرمود، رعايا عاجز آمدند، معماران را امر كرد كه هر روز پيش از آفتاب به سر كارها روند. هر كه از رعايا پيش از آفتاب حاضر نشود زنده در ميان خشت و گل ديوار گيرند و چنان كردند. و خلق بر آن رنج قرار گرفتند. و بعد از سنين كثيره… استخوان بنىآدم از سر تا قدم از ميان گل بر خاك مىافتاد | » |
. [۱۷] و زردشت هم يكى از سه آتشكده معروف ايران را به نام مهربرزين در كوههاى نيشابور ساخت.
نيشابور پس از اسلام
بنا به نوشته مورخان و جغرافيدانان عربزبان مانند ابنرسته، مقدسى، اصطخرى، ابنحوقل و ياقوت حموى شهر نيشابور يك فرسنگ در يك فرسنگ بوده و بازار و ميادين و دكاكين و كاروانسراهاى بسيار داشته است كه از لحاظ اقتصادى «انبارگاه مالالتجاره فارس و كرمان و هند يعنى ولايات جنوبى و همچنين رى و جرجان و خوارزم» بوده است. در اين دوره يعنى در قرون وسطى ايالتخراسان به چهار قسمتيعنى چهار ربع تقسيم مىگرديده و هر ربعى به ركزيتيكى از چهار شهر بزرگ نيشابور، مرو، هرات و بلخ خوانده مىشده و در زمانهاى مختلف يكى از اين شهرها مركزيت تمام خراسان بزرگ را به عهده داشته و چنان كه گفته خواهد شد نيشابور نيز از زمان طاهريان به بعد به عنوان پايتخت انتخاب گرديده است و گفتهاند كه:
« | اين شهر از قاهره قديم (فسطاط) بزرگتر و از بغداد جمعيتش بيشتر و از بصره جامعتر و از قيروان عاليتر بوده و ۴۴ محله داشته و ۵۰ خيابان اصلى و مسجدى ممتاز و كتابخانهاى با شهرت جهانى و يكى از چهار شهر شاهى امپراطورى خراسان بوده است | » |
. [۱۸]
ورود اسلام به نيشابور
در سال۱۷ يا۲۳ هجرى عمربن خطاب خليفه دوم احنفبن قيس را براى فتح خراسان فرستاد و پس از آن در سال ۳۲ هجرى عثمان بن عفان خليفه سوم عبدالله بن عامر را به خراسان گسيل داشت و چنان كه حاكم نيشابورى مىنويسد: «در زمان خلافت عثمان كنارنگ مجوس كه والى خراسان بود به عبدالله عامر نامه نوشت و او را از مرگ يزدگرد پادشاه ساسانى آگاه ساخت و به خراسان دعوت نمود. عبدالله عامر بهسرعت رهسپار خراسان شد و با لشكر خود عازم نيشابور گشت. اما روايت ديگر چنين است: موقعى كه ابنعامر به نيشابور رسيد مردم نيشابور به رياستبرزانجاه كه والى آن حدود بود در مقابل اعراب به جنگ برخاستند و يك ماه تمام مقاومت كردند و چون فصل زمستان بود و سرما شدت يافت ناچار سپاه عبدالله بن عامر از اطراف نيشابور برخاستند و به طرف ازغند كه هواى معتدلترى داشت رهسپار شدند ولى پس از چندى سپاهيان عرب به رياست عبدالله خازم به سوى نيشابور بازگشتند و در اين نوبتبرزانجاه شكستخورد و متوارى شد و كنارنگ فرمانرواى نيشابور از در صلح درآمد و قبول كرد كه معادل هفتهزار درهم خراج بدهد.
سپس عبدالله عامر به شهر نيشابور آمد و در محله شاهنبر سكونت گزيد و در همان محله مسجدى بر روى آتشكده ساخت و سرايى براى خود بنا نهاد. چون عبدالله عامر به سفر حج رفت قيس بن هيثم را از طرف خود در نيشابور گذاشت، در اين وقت قارن كه مرزبان قومس و گرگان بود به نيشابور لشكر كشيد و آنجا را تصرف كرد ولى بعد از چندى عبدالله خازم او را شكست داد و به قتل رسانيد و مجددا نيشابور را تصرف نمود و از طرف خليفه سوم به حكومت نيشابور منصوب شد.
در سال۹۶ هجرى سليمان عبدالملك حكومتخراسان را به يزيدبن مهلب داد و بعد از او در سال۹۹ هجرى عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد، جراحبن عبدالله را به خراسان فرستاد و پس از چندى در سال ۱۲۰ هجرى هشام بن عبدالملك امارت خراسان را به نصرسيار سپرد كه وقايع فراوانى در نيشابور پديد آمد. [۱۹]
نيشابور پايتخت كشور
در سال ۱۳۱ ه . ق ابومسلم خراسانى نهضتى در خراسان بر ضد خلافتبنىاميه به وجود آورد و با قيام متهورانه خود به نيشابور آمد و حاكم آن شهر گرديد. وى در مدت حكومتخويش مسجدى در نيشابور ساخت و قصد رونق بخشيدن به اين شهر را داشت اما در سال ۱۳۸ ه . ق در بغداد به تحريك منصور خليفه عباسى مقتول گرديد و بدينسبب چندى پيشرفت نيشابور متوقف شد.
اما چون خراسان در اوايل قرن سوم هجرى به سال ۲۰۵ قمرى در حيطه اقتدار طاهر ذواليمينين درآمد، وى در مشرق ايران حكومت مقتدرى به هم رسانيد و مستقلانه در خراسان به حكومت پرداخت. وى به هنگام خطبه نماز جمعه نام خليفه عباسى را از خطبه انداخت اما همان شب درگذشت و پسرش طلحه به امارت خراسان و سيستان رسيد و سپس در سال۲۱۳ ه . ق كه طلحه وفات يافتبرادرش عبدالله بن طاهر جانشين وى گرديد و در سال ۲۱۵ هجرى قمرى شهر نيشابور را به پايتختى اختيار نمود و در آنجا آبادانى فراوان كرد. مخصوصا به رونق كشاورزى و حفر قنوات و اصلاح امر آبيارى و احداث ساختمانهاى جديد و ايجاد دهات بسيار در منطقه همت گماشت و نيز شهر و قصر معروفى به نام شادياخ ساخت و اين شهر در زمان او و خاندانش اهميت فوقالعادهاى يافت. [۲۰]
علتساختن شهر شادياخ
عبدالله بن طاهر كه به امارت رسيد در بيرون شهر نيشابور براى خود باغ و قصرى به نام شادياخ ساخت و لشكريان او در شهر نيشابور سكونت داشتند. و چون جايى براى سكونتسپاهيان خالى نبود. ناچار به منازل مردم وارد مىشدند، بديهى است عموما از اين كه يك نفر سپاهى در خانه آنها سكونت مىكرد در رنج و ناراحتى بودند ليكن جرات دمزدن نداشتند. ناگزير اين تعدى و رسم بد را تحمل مىكردند تا اين كه يك نفر از افراد لشكر عبداللهبن طاهر با اسبش به خانه تازهدامادى وارد مىگردد و با توجه به عروس جوان قصد تجاوز به خاطرش مىرسد و به داماد مىگويد اسبم را ببر آب بده، تازه داماد به جاى اين كه خود اسب را ببرد به واسطه عدماطمينان، به تازه عروس مىگويد تو اسب را براى آب دادن ببر. نوعروس كه مطلقا از اسب و آب دادن و تيمار آن آگاهى نداشتبا وحشت و ترس افسار اسب را مىگيرد و از منزل خارج مىشود، ولى از حسن اتفاق امير عبدالله از آن راه مىگذشته و مىبيند زنى افسار اسبى را گرفته و با حالت ترس و وحشت اسب را مىبرد و امير عبدالله متوجه مىشود كه اين زن و اسب با يكديگر تناسبى ندارند، لذا جريان را از زن مىپرسد، او جواب مىدهد خدا امير را بكشد كه مرا به چنين وضعى دچار كرده است. عبدالله طاهر مىپرسد: شوهر دارى؟ جواب مىدهد تازهعروسم. دوباره مىپرسد چرا شوهرت اسب را براى آب دادن نمىبرد. پاسخ مىشنود از دو جهت مرا وادار به اين كار كرده است زيرا يك نفر از لشكر امير در منزل ما است اگر شوهرم اسب را به آب ببرد شايد آن مرد سپاهى در غياب او به من تعرض كند. ديگر اين كه در موقع نبودن شوهرم در خانه ممكن است اين مرد از خانه چيزى بدزدد. امير عبدالله از اين پرسش و جواب سخت ناراحت مىشود و فورا دستور مىدهد تمام لشكريان از منازل مردم خارج شوند و در اطراف باغ شادياخ براى خود خانه بسازند و اين پس اگر سپاهى به منزل مردم وارد شود خون او مباح باشد. [۲۱]
در اوايل نيمه دوم قرن سوم هجرى يعنى در سال۲۵۹ ه . ق يعقوب ليث صفارى نيشابور را به تصرف درآورد ولى پس از مرگش عمروبن ليث صفارى در سال۲۷۹ هجرى نيشابور را پايتختخويش قرار داد و او نيز عمارات زيادى بر شهر افزود. بعد از عمروليثخراسان به دستسامانيان افتاد. در زمان اين سلسله هم نيشابور كماكان پايتختبود و تنها ناحيه مركزى خراسان بهشمار مىرفت. [۲۲]
پساز سامانيان حكومتبه دست غزنويان افتاد و در اين دوران نيشابور فقط مركز ايالتبود و از غزنين تبعيت مىكرد. بعد، نيشابور در حيطه اقتدار سلجوقيان درآمد و در سال۴۲۹ ه . ق طغرلبيك شهر را گرفت و پايتختخود قرار داد و اين شهر منزلت قبلى خود را از سرگرفت اما چون طغرل درگذشت جانشين وى آلبارسلان دربارش را به اصفهان برد ولى دورههاى طويلى از ايام حكومتخويش را در نيشابور مىگذرانيد. مقارن همين زمان يعنى در سال۴۳۷ ه . ق كه ناصرخسرو علوى از اين ناحيه مىگذشت نيشابور را در اوج شهرت و اعتبار مىديد رونق بازرگانى نيشابور به حدى بود كه در سرزمين عربستان تمامى دادوستدهاى بازرگانى با سكههاى طلاى نيشابور صورت مىگرفت.
نيشابور در زير لواى حكومتسلاجقه بويژه در دوران سلطنت ملكشاه سلجوقى (۴۶۵-۴۸۵ ه . ق) به همتخواجه نظامالملك طوسى (م ۴۸۵ ه . ق) وزير فرهنگپرور و روشنفكر اين سلطان از لحاظ تمدن و مركزيت علمى به حق شهره آفاق گشت و نظاميهاى كه جنبه دانشگاههاى كنونى داشت در نيشابور بنياد گرديد و تعداد۱۳ كتابخانه كه مهمترين آنها حدود پنجهزار جلد كتاب داشتبه وجود آمد.× و بدين جهت اين شهر عنوان دارالعلم به خود گرفت و سالهاى متمادى مركز تجمع علما و دانشمندان كشور بود. [۲۳] به طور كلى مىتوان گفت كه نيشابور پس از سلجوقيان تا حمله مغول پيوسته دارالملك و مركز ايالتخراسان بزرگ بوده است.
فتنه غز در نيشابور
طايفه غز مانند سلاجقه از تركمانان مسلمان ساكن ماوراءالنهر بودند كه پس از تسلط قراختاييان بر اين ديار به حوالى بلخ آمدند. امير قماچ حاكم دستنشانده سلطان سنجر از آنان خواست كه آن جا را ترك كنند. ولى آنان ابا نمودند و از قماچ خواستند كه با دادن باج و خراج در مراتع بلخ بمانند و چون اين امر ميسر نگرديد با قماچ به جنگ پرداختند و بلخ را نيز غارت نمودند و سپس با سلطان سنجر از در عذرخواهى درآمدند و حاضر شدند كه اگر سلطان ايشان را در چراگاههاى موردنظرشان آزاد بگذارد هر سال پول و حشم فراوان به خدمت او بفرستند. سنجر زيربار نرفت و با حدود يكصدهزار مرد جنگى عازم دفع آنها شد.
سنجر ابتدا در محرم سال ۵۴۸ شكستخورد و بار ديگر در جمادىالاول همين سال در نزديك مرو لشكر سلطان سنجر مورد حمله قرار گرفت و امير قماچ در اين جنگ به قتل رسيد و سنجر و همسرش را به اسيرى گرفتند و سپس مرو و بلخ و طوس و نيشابور را قتل عام كردند و بسيارى از علما و زهاد و متقيان نيشابور را به شهادت رسانيدند و اين شهر را نيمهويران نمودند.
از جمله خرابيهاى جبرانناپذيرى كه در اين هجوم بر نيشابور وارد آمد غارت كردن كتابهاى هفت كتابخانه، سوزانيدن پنج كتابخانه بزرگ و معروف شهر، ويران كردن بيست و پنج دارالعلم و مهمتر از همه آنها مسجد معروف به عقلا بود كه به گفته پارهاى از مورخان پنجهزار جلد كتاب داشت. درباره خرابيها مورخان سخنان زيادى گفتهاند از جمله خاقانى شاعر نغزگوى و سخنسنج در قصيدهاى اين ابيات را سروده است:
آن مصر معرفت كه تو ديدى خراب شد | وان نيل مكرمت كه شنيدى بر آب شد | |
آن كعبه وفا كه خراسانش نام بود | اكنون به پاى پيل حوادث خراب شد |
امراى سنجر در مدت سه سال اسارت او وليعهدش را به نام سليمانشاه در نيشابور به سلطنت نشاندند و چون او مردى سستعنصر بود از ترس غزها در ماه صفر سال۵۴۹ به عراق رفت و باز امراى سنجر ركنالدين خاقان محمود خواهرزاده سلطان را از ماوراءالنهر به خراسان دعوت نمودند و در نيشابور خطبه سلطنتبه نام او خواندند. در همين ايام بود كه يكى از غلامان قديم سلطان به نام «مؤيد آى ابه» نيشابور و طوس و نساء و ابيورد و بيهق و دامغان را تحت امر خود درآورد و در نيشابور مستقر شد و غزان را از اين نواحى بيرون كرد و سرانجام پذيرفت كه با دادن خراجى ساليانه به خاقان محمود اين نواحى مستقل باشد. در اين بين (اوايل سال ۵۵۱ ق) سنجر به تدبير يكى از امرا از چنگ غزها رهايى يافت اما چيزى نگذشت كه در ۱۴ ربيعالاول سال ۵۵۲ در مرو شاهجان درگذشت و در همان جا مدفون گرديد. [۲۴]
نيشابور در آتش
ناگفته نماند كه در سال ۵۳۸ يا ۵۴۸ هجرى قمرى قبل از حمله غزها شهر نيشابور طعمه حريق گرديده بود و آنچه بجا مانده بود در حمله تركان غز نابود شد و مردم ناگزير شهر را به كلى ترك كردند و شهر ديگرى در حومه محل سابق كه عبد الله بن طاهر ساخته بود بنا نمودند.[۲۵]
فتنه مغول در نيشابور
در سال ۶۱۸ ه . ق طغاچار نويين داماد چنگيز مغول در نواحى نيشابور به نهب و غارت مشغول گشت و مردم نيشابور با وى به جنگ پرداختند و در يك روز هزار نفر از طرفين به قتل رسيدند ولى در وقت مراجعت از قضا تيرى به سوى طغاچار انداخته شد كه بر اثر جراحات وارده از پاى درآمد.
مردم نيشابور چند روز بعد متوجه شدند كه در اين جنگ داماد چنگيز كشته شده و چنگيزيان دست از آنها برنخواهند داشت، لذا به سركردگى شرفالدين امير مجلس حاكم نيشابور متحد و هم قسم شدند كه تا جان در بدن دارند از پاى ننشينند و تسليم نشوند.
تولىخان پسر چنگيز كه اين خبر را شنيد پس از فتح مرو با لشكريان خود به نيشابور آمد و به همه امراى سپاه خودش اعلام كرد كه چنگيز گفته است چون مردم نيشابور طغاچار را كشتهاند هيچ يك نبايد زنده بمانند و شهر بايد خراب شود و در محل جو كاشته شود، لذا سپاهيان كه در خونريزى بىهمتا بودند شهر را در روز چهارشنبه نيمه ربيعالاخر با سه هزار چرخانداز و صد منجنيق و عراده و چهارصد نردبان و هشتصد نفتانداز و دو هزار و پانصد خروار سنگ محاصره كردند.
شرفالدين نيز، در مقابل، بر هر در دروازه نيشابور دوازده هزار مرد جانباز و تيرانداز تعيين نمود. مدت هشتشبانهروز از دو طرف در كوشش و كشش بودند و عدهاى بىشمار از طرفين به قتل رسيدند و نيز چند تن از امراى نامدار تولىخان كشته شدند. در اين موقع حاكم نيشابور به اتفاق ائمه و اعيان و اصول و كلانتران نيشابور قاضى ممالك خراسان مولانا ركنالدين على بن ابراهيم مغيشى را به نزديك تولىخان فرستادند و اظهار تبعيت و خراجگزارى كردند ولى تولىخان قبول ننمود و قاضى را نگهداشت.
«روز ديگر بعد از برگزارى نماز جمعه در نيشابور، تولىخان در اطراف شهر گشتى زد و به سپاهيان خود گفت مىخواهم امشب اين شهر را گرفته باشيد. لشكريان به يكباره حمله آوردند و مجانيق و خركها را پيش بردند و نفتاندازان نفاتى كردند و از در نشيب و فراز و درون و برون و جوان و پير غلغله و نفير و ولوله شهيق و زفير به اوج رسيد» و از هفتاد نقطه ديوارهاى شهر را سوراخ كردند و قريب ده هزار سرباز مغول تا صبح به خونريزى پرداختند و صبح شنبه همسر طغاچار (دختر چنگيز) با ده هزار سوار وارد شهر شد و از روز شنبه تا چاشتگاه چهارشنبه قتل و غارت كردند و همه مردم را به جز چهار كمانگر كشتند و حتى سگها و گربهها را كشتند و باروى شهر را كوفته و مناظر و منازل و حصارها و همه قصرها را با زمين هموار ساختند و هفتشبانهروز بر شهر آب بستند و سپس جو كاشتند و تا سبز شد توقف نمودند. مدت ۱۲ شبانهروز شمارش مقتولان به طول انجاميد و يك ميليون و هفتصد و چهل و هفت هزار مرد به استثناى زنها و اطفال به شمارش درآمد.[۲۶]
نيشابور بعد از حمله مغول
پس از حمله مغول تا چند سال شهر نيشابور خالى از سكنه بود و در قراء و قصبات و دهات آن محصولى كشت نمىشد و اين سرزمين حاصلخيز سالها بىحاصل و بىثمر افتاده بود. در اواخر دوران فرمانروايى مغول غازانخان و سلطان ابوسعيد براى مسكون ساختن شهرهاى ويران خراسان و آبادى مزارع اقدام نمودند و از جمله در شهر نيشابور چه در زمان آنها و چه در ايام حكومتسربداران عمارات و مساكنى ساخته شد و مردم از گوشه و كنار فراهم آمدند و دهات و مزارع را داير كردند و چون شهر قديم نيشابور به كلى از ميان رفته بود شهر جديد را در طرف شمال و مغرب شهر قديم به وجود آوردند اما آن نيشابور قديم كه سالها دارالعلم عالم اسلامى و قبلهگاه انام بود با آن همه رجال و شخصيتهاى بزرگ معدوم و نابود شده بود و ديگر نمىتوانستبه جاى خود بازگردد. دگربار زلزله پيكر شهر را درهم كوبيد و هزاران نفر در اين حادثه از بين رفتند و چنان ترس بر بازماندگان از زلزله غالب آمد كه اين شهر مصيبتبار را ترك كرده و روزها در نواحى اطراف به سر مىبردند. [۲۷]
زلزلههاى نيشابور
الحاكم ابوعبدالله محمدبن عبدالله نيشابورى صاحب تاريخ نيشابور مىنويسد كه در حواشى تاريخ يمينى كه در سال چهارصدواندى از هجرت نوشته شده آمده است كه نيشابور از ابتداى بناىآن تا تاريخ مؤلف كتاب هجدهمرتبه به زلزله ويران شده و مرتبا آباد گرديده و موقعيتخود رااز لحاظ سياسى،اقتصادىوفرهنگى البته اندكى كمرنگتر از گذشتهاش، به دست آورده است.
بعد از زلزلههاى هجدهگانه مذكور كه تاريخ وقوع هيچ يك از آنان ذكر نشده زلزله سال ۵۳۰ هجرى روى داد كه در اثر آن شهر ويران شد. زلزلهاى ديگر در سال ۵۵۵ هجرى هفتسال بعد از واقعه آتشسوزى و فتنه غزها به وجود آمد كه شهر را بكلى خراب كرد و مردمى كه باقى ماندند به شادياخ رفتند. زلزله ديگرى كه مىتوان آن را مهيبترين زلزلهها دانست زلزله سال۶۶۶ ه . ق است كه در شب جمعه رخ داد كه در اثر آن از جمعيت نيشابور تنها هفتاد نفر كه در صحرا بودند زنده ماندند. زلزله ديگر كه مىتوان آن را آخرين زلزله ويرانگر منطقه دانست زلزله سال ۸۰۸ ه . ق است كه يكشنبه آخر جمادىالاول به وقوع پيوست.
اندر سه زمان سه زلزله واقع گشت بر پانصدواند آنك شد شهر چو دشت شش سال فزون دوم و ره از ششصد و شصت از زلزله بار سوم هشتصد و هشت [۲۸]
ابوالقاسم طاهرى مىنويسد دشوار است اطمينان حاصل كرد كه پس از هجوم مغولان شهر جديد نيشابور را در كدام محل بنا كردند و شهرى كه جهانگرد مغربى ابن بطوطه در سده هشتم هجرى وصف مىكند در كجا قرار داشته است. از آنجا كه در ناحيه شادياخ ويرانهاى به چشم نمىخورد احتمال دارد كه نيشابور جديد را در محل شهر قديمىتر نيشابور ساخته باشند. آنچه اين فرض را محتملتر مىسازد بقاياى بازار قديمى است كه به فاصله كمى در سمت غربى تپه آلبارسلان قرار دارد. زلزله، نيشابور قديم را چنان ويران كرده است كه اكنون جز چند تل خاك چيز ديگرى از آن شهر پديدار نيست. محل جديد شهر نيشابور سه يا چهار ميلى شمال و شمال غربى شادياخ واقع است. به فاصله ۲۴ ميلى جنوب شرقى شهر جديد نيشابور آثارى برجاى مانده است كه تصور مىشود از آن نيشابور عهد ساسانى باشد. ميان اين ويرانهها و شهر كنونى نيشابور، در چهار ميلى سمت جنوب و جنوب شرقى خرابههاى نيشابور معروف سدههاى ميانه به چشم مىخورد. [۲۹]
شايد كاوشهاى آتى باستانشناسان بتواند گره از اين مشكل بگشايد و بطور قطع محل احداث نخستين شهر نيشابور و شهرهاى بعدى معلوم شود. اگر باستانشناسان به چنين توفيقى دستيابند مسلما يكى از دشوارترين معماهاى تاريخى را حل كردهاند چه زلزلههاى پياپى و كاوشهاى افراد گنجطلب و سودجو به حدى ويرانههاى مختلف ناحيه نيشابور را زير و رو كرده است كه كاوشى طبق اصول علمى دشوار مىنمايد. صنيعالدوله در كتابش به نمونهاى از خرابيهاى مردم آزمندى كه در نيشابور به دنبال گنج مىگشتهاند اشاره مىكند: «تا مدتها مردم اطراف به خرابههاى نيشابور مىرفتند و حين كاوش مال فراوانى پيدا مىكردند چنان كه در زمان سلطان جلالالدين خوارزمشاه آن شهر را سالانه به سىهزار دينار كه معادل ۵۴ هزار تومان حاليه باشد اجاره و مقاطعه دادند و گويند گاه مىشد كه مستاجرين در عرض يك روز معادل مال الاجاره يكساله را از آن جا اموال به دست مىآوردند.» [۳۰]
در سال ۷۳۵ ه . ق كه ابنبطوطه از نيشابور غازانخانى گذر كرده است آنجا را دمشق كوچك مىخواند و وفور ميوه، باغها و آبهاى نيشابور و بازارهاى وسيع و پر كالاى آن شهر را مىستايد. [۳۱]
نيشابور در زمان سربداران
در سال ۷۴۰ ه . ق هنگامى كه نيشابور زير فرمان سلسله سربداران سبزوارى اداره مىشد جغرافيانويس بزرگ ايرانى حمدالله مستوفى مدتى را در خراسان و بويژه نيشابور گذرانيد. در عهد مستوفى هنوز نيشابور از شهرهاى مهم و آبادان ايران به شمار مىرفت. كشاورزى پارهاى از توابع اين ناحيه كه بعدها به بلوك ريوند مشهور شد چندان رونق داشت كه مثلا در كنار رود ميرآباد (يا به گفته حمدالله مستوفى بر كنار آب بوستان) چهل آسيا ساخته بودند كه تمامى آنها بدون وقفه كار مىكرد. سرعت عمل و گنجايش اين آسياها را از آن جا مىتوان دريافت كه تا كشاورزان از دوختن سر يك جوال فارغ مىشدند يك خروار غله آرد مىشد. [۳۲]
نيشابور در عصر تيمورى
در حمله امير تيمور گوركانى خوشبختانه اين شهر آسيبى نديد زيرا حكام دو ناحيه سبزوار و نيشابور خواجه على مؤيد سربدارى و علىبيك جانى قربانى سر به اطاعت تيمور نهادند، فرستاده ويژه هانرىسوم شاه كاستيل و لئون (اسپانيا) روى گونزالس دى كلاويخو كه در ماه ژوئيه سال ۱۴۰۴ ميلادى (تابستان۸۰۷ ه . ق) از نيشابور عبور كرده استشهر مزبور را بدينسان وصف مىكند:
«شهر نيشابور در ميان دشتى قرار گرفته و به دورش باغها و خانههاى زيبايى ديده مىشود… شهر بسيار بزرگى است كه در آن همهگونه نعمتبه حد وفور مىتوان يافت. نيشابور بزرگترين شهر خراسان است. در اينجا فيروزه به دست مىآورند و هر چند اين سنگ پربها در ديگر نقاط نيز وجود دارد، فيروزه نيشابور مشهورترين انواع است… پيرامون نيشابور زمين بسيار حاصلخيز و جمعيت فراوان است.»
اما مقدر بود كه نيشابور پس از ايمنى در برابر دستاندازيهاى لشكريان تيمورى لطمهها و خرابيهاى زلزله بزرگ ديگرى را تحمل كند. چنان كه پيشتر گفته شد، يكسال پس از نشستن شاهرخ فرزند امير تيمور بر سرير فرمانروايى (۸۰۸ ه . ق) زلزله شديدى كه چندين شبانهروز ادامه داشت نيشابور را زيرورو كرد. با آن كه در دوران پادشاهى شاهرخ و يا ساير پادشاهان گوركانان ايران نيشابور دوباره سربلند كرد و پارهاى از رونق و شهرت از دسترفته خود را به چنگ آورد، اما اهميت روزافزون هرات در عهد گوركانان ايران و انتقال پايتخت از قزوين به اصفهان در دوره صفويه مانع از آن گرديد كه نيشابور به رونق و آبادى پيشين بازگردد.[۳۳]
نيشابور در عصر صفويه و افشاريه و قاجاريه
با ترقى روزافزون مشهد از لحاظ مهمترين شهر زيارتى در دوران پادشاهى صفويان نه فقط نيشابور مورد توجه بود بلكه مثل هرات و مشهد در معرض خطر هجوم ازبكان و تركمانان و بالاخره مهاجمان افغانى قرار گرفت.
نخستين هجوم افغانها در پايان دوره سلطنتشاه سلطان حسين باعثخرابى استحكامات و پارهاى از ساختمانهاى بىمانند نيشابور گرديد. اما اين خرابيها به هيچ وجه قابل قياس با دومين هجوم افغانان نبود، در سال ۱۱۶۰ ه . ق به دنبال كشته شدن نادرشاه يكى از سرداران وى موسوم به احمدخان ابدالى كه بعدها به احمدشاه درانى مشهور گرديد نيشابور را محاصره كرد اما در آن سال موفق به تصرف شهر نشد، سال بعد مجددا با لشكر نيرومندترى به پشت ديوار نيشابور آمد و پس از جنگى خونين سرانجام شهر را گشود و تيغ در ميان مردم بىپناه نهاد. فريزر سياح انگليسى ضمن تشريح خرابيهاى وارده از دومين هجوم افغانها بر نيشابور چنين مىنويسد:
« | به شهادت كسانى كه آن رويداد را ديدهاند و هنوز زندهاند بلاهايى كه از هجوم افغانها بر سر ساكنان نيشابور آمد دستكم از مصيبتهاى ناشى از هجوم مهاجمان تاتار نداشت. به گفته يكى از سالخوردهترين ساكنان نيشابور هجوم احمدخان شهر را چنان ويران ساخت كه در درون ديوار نيشابور يك خانه مسكونى نماند و مدتها اين نابسامانى و دربدرى ادامه داشت. | » |
خوشبختانه بلاى وحشتناك چپاول و خرابى احمدخان ابدالى با رفتن وى سپرى شد و موجباتى فراهم نيامد كه دامنه ستمگرى مهاجمان به سوى جنوب كشيده شود. عباسقلىخان بيات گماشته احمدخان در نيشابور با دلسوزى و رعيتنوازى بىسابقهاى گروهى از رنجبران و كشاورزان متوارى شهر را تشويق به بازگشت كرد و به ساختن ديوار شهر و مرمت پارهاى از خرابيها همت گماشت. اندك اندك مردمى كه دارايى خود را رها كرده و به بيغولهها گريخته بودند از گوشه و كنار بازآمدند و هنگامى كه نيشابور به دست آقا محمدخان قاجار افتاد شهرى به وجود آمده بود كه يك دهم جمعيت و رونق پيشين را نداشت. فريزر كه در سال ۱۲۳۸ از نيشابور عبور كرده است طول آن را چهار هزار قدم و جمعيت آن را بين ۳۰ تا ۴۰ هزار نفر تخمين زده و بازار اقتصادى اين شهر را راكد نوشته است. [۳۴]
قحطسالى كه در سال ۱۲۸۸ ه . ق بروز كرد چنان اوضاع اقتصادى نيشابور را مختل نمود كه از ششصدباب دكان فقط ۱۵۰ باب داير بماند كه صاحبان آنها با مرارت تمام از راه فروش نيازمنديهاى عادى زندگى گذران مىكردند. [۳۵]
در آغاز سده چهاردهم هجرى شهر نيشابور به شكل مربع مستطيلى بود كه پيرامون آن به ۳۳۰۰ گز (۳۴۳۲ متر) مىرسيد. دو خيابان يكى از مشرق به مغرب و ديگرى از جنوب به شمال امتداد مىيافت كه اين دو تقريبا در وسط شهر يكديگر را قطع مىكرد و نقطه تقاطع اين دو چهار بازار نيشابور خوانده مىشد. اين چهاربازار از هر سمتبه دروازهاى منتهى مىگرديد كه به ترتيب عبارت بود از دروازه عراق، دروازه مشهد، دروازه ارگ و دروازه پاچنار. در حدود ده هزار نفر ساكنان شهر در چهاركوى: اصطخر، بالاگودال، سرسنگ و سعدشاه زندگى مىكردند. صرفنظر از سادات قديمى شهر كه به حكم سنت ديرينه، مستمرى خاص داشتند و مشمول تخفيفهايى از طرف دولتبودند اكثريت نزديك به اتفاق نيشابوريان از راه كشاورزى و كار در معادن فيروزه و نمك امرار معاش مىكردند. حدود چهارصدوپنجاه دكان نيازمنديهاى شهر را فراهم مىساخت و اين شهر در اين زمان داراى يازده گرمابه، دو دبستان و دو كاروانسرا بوده است.
كرزن سياح انگليسى كه در سال ۱۳۱۰ از طريق دروازه پاچنار وارد شهر نيشابور شده است مدعى است كه مدتها قبل از ورود به شهر ديوارهاى فروريخته و برج و باروهاى ويران نيشابور و برفراز آنها سقف و گلدسته مسجد باشكوه جامع از دور نمايان بوده است.
و باز پانزده سال پس از نخستين سفر جرجكرزن، جاكسون محقق امريكايى وارد شهر نيشابور شده و درباره آن چنين نوشته است:
«جمعيت دههزار نفرى شهر در چهار كوى معتبر زندگى مىكنند و كاروانسراهاى شهر نسبتا متوسط و چندين گرمابه عمومى بزرگ دارد اما بازارهاى شهر نيشابور چندان وسيع نيست. و همچنين كار چهارصدوپنجاه باب مغازه را بسيار با رونق توصيف نموده و تنها بناى معتبر و تاريخى آن را مسجد جامع دانسته كه طبق سنگنوشته موجود در آن مربوط به سال ۱۰۲۱ ه . ق، عصر شاه عباس صفوى، است; اما اصل بناى آن در سال۸۹۹ ه . ق به همت على پهلوان گرجى پسر بايزيد بنا شده است. [۳۶]
علل ويرانيهاى پياپى و سرانجام نيشابور
شايد در دنيا سابقه نداشته باشد كه شهرى همچون نيشابور تا اين اندازه ويران گشته و از نو قد برافراشته باشد. اين شهر باعظمت و تاريخى، هم شلاق طبيعتخورده و هم طعم تلخ تاختوتاز مهاجمان را چشيده است. اگر به جريان اين وقايع به دقت نظر كنيم مىتوان گفت كه از قرن ششم هجرى به بعد هر خرابىاش مقدمهاى بر آبادىاش بوده زيرا همين كه بنايش به پايان مىرسيد، محكوم به ويرانى مىگرديد و تاكنون هيچ شهرى چنين قدرت تجديد حيات از خود نشان نداده و نيز هيچ شهرى اين همه هدف خرابيهاى پىدرپى قرار نگرفته است. اگر ژرفتر بنگريم جستجوى علل تخريب پىدرپى آن چندان دشوار نيست; نخستين و مهمترين علت اين مهم را بايد در موقعيت نيشابور جستجو كرد، زيرا نيشابور مانند تعدادى از شهرهاى قديمى ديگر چون رى و دامغان در شاهراه خراسان قرار گرفته و اين گذرگاه به غير از اولين وظيفهاش كه پيوسته در خدمت تجارت و مسافرت بوده به كرات مسير تهاجم بيگانگان نيز قرار داشته است.
اقوام وحشى جلگهها و استپهاى آسياى ميانه بارها در طول اين جاده به يورش پرداخته و كشتار، تاراج، غارت و ويرانى به ارمغان آوردهاند!
علت ديگر آن است كه هميشه طبيعتبا اين شهر غيرتمند سر ناسازگارى داشته و به تعبيرى كنايهآميز مىتوان گفتبا مهاجمان همچشمى مىنموده، چنان كه لرزشهاى بنيان برانداز و پىدرپى زمين در سركوبى و انهدام اين شهر سهمى كلان به عهده گرفته است. آنچه را سرداران فاتح صرفنظر مىكردند زلزلهها بر باد فنا مىدادند و البته باز نيشابور، آرام آرام تجديدقوا مىكرد و از همينرو به تعداد دفعاتى كه ويران شده از نو بنياد گرديده و به پا خاسته است ولى بناى جديد آن همواره در محل سابق شهر پايدار نبوده و گاه تغيير مختصرى مىكرده است.[۳۷]
اما بايد اذعان كرد كه پس از هر زلزله و هر يورش با آن كه تجديد بنا يافته از آن پس در عزاى تاريخى فرزندان خويش نشسته و ديگر هرگز همچون گذشتهاش قد راست نكرده است. به طورى كه امروز به صورت يكى از شهرهاى درجه دوم استان خراسان (بعد از شهر مشهد) به حيات خويش ادامه مىدهد و از همانندان فرزندان بزرگوارش همچون خيام، عطار و بزرگان ديگر و نيز مدارس و دانشگاههايش همچون نظاميه با آن همه استاد بلندپايه و دانشجو اثرى برجاى نمانده است.
علت مهم ديگرى كه مانع رشد سياسى و تجديدقواى نيشابور شد ايجاد قطب بزرگ مذهبى، سياحتى مشهد با جاذبههاى عظيم و گسترده است كه به سرعت رشد يافت و مهمترين شهر خراسان و بلكه سراسر ايران گرديد. مشهد از زمان ويرانى طوس به دست پسر تيمور گوركانى و سپس توجه سلاطين صفويه به واسطه وجود مرقد مطهر حضرت امام رضاعليهالسلام گسترش فوقالعاده يافته و مركزيت استان خراسان را به جاى نيشابور قديم پذيرفته است و امروز به واسطه دو عامل مهم مذكور پيوسته توسعه مىيابد.
فيروزه نيشابور
فيروزه سنگى آبىرنگ و گرانبها است كه از جواهرات معروف جهان شمرده مىشود و معدن آن در دنيا در چند كشور بيشتر وجود ندارد. از آن جمله در تركستان و آسياى صغير و همچنين در جنوب غربى ايالات متحده امريكا در نيومكزيكو، آريزونا، كلرادو و نوادا، يافت مىشود.
اما از بين تمام معادن فيروزه جهان فيروزه معادن نيشابور از همه مرغوبتر و پربهاتر مىباشد. چنان كه محمدبن منصور صاحب گوهرنامه مىنويسد:
« | فيروزه غير نيشابورى را اعتبار چندانى نيست و فيروزههاى نيشابورى هفت نوع است:۱٫ابواسحاقى (كه فيروزهاى به غايت رنگين و شفاف است); ۲٫ فيروزه ازهرى (كه قريب به ابواسحاقى است) ۳٫ سليمانى; ۴٫ زرهونى; ۵٫ خاكى; ۵٫ عبدالمجيدى; ۷٫ عندليبى; و فيروزه دورنگ را ابرش خوانند | » |
.
معادن فيروزه نيشابور در شش دره از كوههاى موسوم به بار معدن در ۵۰ كيلومترى شمال غربى نيشابور در بلوك ريوند واقع است و تاكنون به منظور به دست آوردن فيروزه، بيش از صد غار در اين درهها ايجاد شده است.
شهرت فيروزه نيشابور از روزگاران قديم بر سر زبانها بوده و گويندگان و نويسندگان در وصف آن سخنها گفتهاند. از آن جمله محمدبن بكران خراسانى در سال ۶۰۵ ه . ق در كتاب جهاننامه خود كه به نام سلطان علاءالدين خوارزمشاه نوشته است چنين مىگويد:
« | فيروزه، كان اصلى آن در نيشابور است در كوههاى بشان و اردلان، و آن كان را ابواسحاقى خوانند و مگر اول كسى كه آن كان پديد آورده استبواسحاق نام بوده است و پيروزه اين كان بهتر و نيكوتر و پايدارتر از پيروزههاى ديگر است. | » |
پانویس
- مختصات رياضى شهر نيشابور عبارت است از طول جغرافيايى ’۴۷ ۵۸۰ و عرض ’۱۲ ۳۶۰ و ارتفاع آن از سطح دريا ۱۲۵۰ متر مىباشد.
- از شگفتىهاى روزگار اين است كه يكى از كتب غارت شده مسجد منيعى نيشابور به نام كتاب «ابانه يا كتاب الصناعتين» در علم فصاحت و بلاغت تاليف ابوهلال حسن بن عبدالله بن سهل عسكرى در كتابخانه آستان قدس رضوى اكنون باقى و مضبوط است و احمدبن حامد نامى در پشت كتاب مذكور فتنه غز و غارت دارالكتب منيعى نيشابور را نوشته و ذكر كرده است كه كتاب را عبدالجليل وقف كرده و اقرار نموده كه كتاب از من نيست و بيع و شراء در اين جايز نمىباشد و بعدا معلوم نيستبه وسيله چه كسى به كتابخانه آستان قدس تسليم شده است و تاريخ تحرير آن سال ۳۹۴ ه . ق است. آثار باستانى خراسان، ۱/۱۳۱ -۱۳۳٫
- در ناحيه نيشابور گسلى به طول ۱۲۰ كيلومتر و با روند شمال غربى – جنوب شرقى وجود دارد كه از نزديكى شهر نيشابور مىگذرد و تقريبا تمامى زمينلرزههاى تاريخى نيشابور با فعاليتهاى اين گسل همراه بوده است. از جمله زمينلرزههاى مهم سالهاى ۵۴۰ – ۵۵۵ – ۶۰۵ -۶۶۶ -۶۷۹ و ۸۰۸ ه . ق احتمالا در پيوند با اين گسل مىباشند. ركتسهامى آب منطقهاى خراسان، مطالعات سد بار نيشابور، گزارش زمينشناسى.
- آمارگيرى جمعيتسال ۱۳۷۰ مركز آمار ايران
- فرهنگ آباديهاى ايرانى، مفخم، سازمان جغرافياى كشور، ۱۱/۴۸۲ و۹/۴۳۱ و نقشههاى موجود.
- فصلنامه تحقيقات جغرافيايى، ش۲۱، ص۱۳۴
- گزارش مطالعات نيمه تفصيلى خاكشناسى، دىماه۱۳۴۹، ص۳ تا ۵، پارس كسولت، مهندسين مشاو
- زندگى و مهاجرت نژاد آريا، فريدون جنيدى، تهران، ۱۳۵۸، ص۸۶ و۹۷
- تاريخ نيشابور، على مؤيد ثابتى، تهران، ۱۳۵۵، ص۹٫
- پارتيها يا پهلويان قديم، محمد جواد مشكور، تهران، ۱۳۵۰، ص۱۰۱
- تاريخ نيشابور، حاكم نيشابورى، به اهتمام ريچارد. ن. فراى، فرهنگ ايران زمين، دفتر چهارم، ۱۳۳۲، ص۳۵۳، ايرانشاه، انجمن زردشتيان ايرانى هند، بمبئى،۱۹۲۶، ص۸٫
- نيشابور شهر فيروزه، فريدون گرايلى، مشهد،۱۳۵۷، ص۷ و ۸
- سرزمينهاى خلافتشرقى، لسترنج، ترجمه محمود عرفان، تهران،۱۳۳۷، ص۴۹
- سرزمينهاى خلافتشرقى، ص۴۰۹; شهرهاى نامى ايران، لكهارت، لورنس، ترجمه سعادت نورى، اصفهان، ۱۳۲۰، ص۴۴; «حدود خراسان در طول تاريخ»، كاظم مدير شانهچى، نشريه دانشكده معقول و منقول، مشهد، ش۱، س۱۳۴۷، ص۱۴۶
- شاهنامه، ج۳، تهران،۱۳۶۳، ص۲۱; و ج۴، ص۹۵
- تاريخ طبرى، وقايع ايران قبل از اسلام.
- تمدن ايران ساسانى، كولونين، گ، ترجمه دكتر عنايتالله رضا، تهران، ۱۳۵۰، ص۸۸ و ۹۸
- تاريخ نيشابور، حاكم، به اهتمام ريچارد. ن. فراى; فرهنگ ايران زمين، دفتر چهارم، ۱۳۲۲، ص ۳۵۰-۳۵۱; تاريخ نيشابور، به كوشش بهمن كريمى،۱۳۳۷، ص۱۱۹
- همان ماخذ
- سرزمينهاى خلافتشرقى، ص ۴۰۸-۴۰۹; تاريخ نيشابور، مقدمه ص لا تا لح; ايران و قضيه ايران، كرزن، ترجمه وحيد مازندرانى، ج۱، ص۳۵۲
- تاريخ نيشابور، مؤيد ثابتى، سال ۱۳۵۵، ص۷۷-۷۹; تاريخ ايران، پيرنيا ص ۷۸-۷۵ ; تاريخ نيشابور، الحاكم، ص ۱۴۱ و ۱۳۰
- تاريخ ايران، پيرنيا، ۱۱۲-۱۱۱; تاريخ نيشابور، الحاكم، مقدمه ص «كز»، آثار باستانى خراسان، مولوى، ص۱۱۵
- تاريخ نيشابور، الحاكم، مقدمه ص «كز»، تاريخ ايران، پيرنيا، ص ۲۱۸-۱۹۵ و ص۳۰۹
- - تاريخ ايران، بخش اول از صدر اسلام تا مغول، ص۳۶۳-۳۶۱; جغرافياى تاريخى خراسان از نظر جهانگردان، ص۱۷۳
- تاريخ نيشابور، الحاكم، مقدمه ص «كط ول»
- روضات الجنات فى اوصاف مدينة الهرات، ج۱، ص۲۶۶-۲۵۴
- تاريخ نيشابور، ثابتى، ص۲۱۱; نيشابور، لاكهارت، مجله دانشكده ادبيات، ص ۳۴۸
- تاريخ نيشابور، حاكم، ص۱۴۷-۱۴۶ و مقدمه ص «كط»; جغرافياى تاريخى خراسان از نظر جهانگردان، ص۱۷۵
- جغرافياى تاريخى خراسان از نظر جهانگردان، طاهرى، ص۱۷۵، به نقل از نوشتههاى سايكس در مجله جغرافيايى لندن ژانويه ۱۹۱۱ ميلادى، ص۱۵۳ و۱۵۶
- مطلع الشمس، ج۳، ص ۶۸-۶۹
- سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه فارسى، ص۳۹۶
- سفرنامه كلاويخو، ترجمه فارسى، ص۱۸۹ و ۱۹۰٫
- سفرنامه فريزر، ص ۴۰۴-۴۰۵
- همان، ص۴۰۵
- جغرافياى تاريخى خراسان از نظر جهانگردان، ص۱۷۷
- همان، ص۱۸۷-۱۸۸
نيشابور، لاكهارت، ترجمه دكتر عباس سعيدى، مجله دانشكده ادبيات مشهد، ش چهارم، سال سوم، زمستان۱۳۴۶، ص ۳۳۸-۳۳۷; ايران و قضيه ايران، جرج. ن. كرزن، ترجمه وحيد مازندرانى، ج۱، سال ۱۳۶۲ شمسى، ص۳۵۳٫
پاسخ دهید