هارون در دوران خلافت خود، دوبار عزم خراسان کرد. یک بار در سال ۱۸۹ق / ۵-۸۰۴م که برای رسیدگی به دادخواهی مردم از ظلم علی بن عیسی حاکم خراسان، تا ری پیش رفت و سپس به دلایلی از جمله اظهار اطاعت علی بن عیسی از خلیفه و همچنین مشکلاتی که برای خلیفه در غرب امپراتوری پیش آمده بود مجبور به بازگشت شد. دگر بار وجود آشوبها و بحرانهای بسیار در خراسان، حرکت وی را در سال ۱۹۲ق / ۸۰۷م به سمت خراسان ضروری ساخت. او از یک سو برای فرو نشاندن آتش فتنه خراسان، ماوراءالنهر و سیستان مجبور بود به علت ناکامی و بی لیاقتی علی بن عیسی خود عازم این دیار شود و از سوی دیگر، در تلاش بود تا امنیت و آرامش در امپراتوری را برای ولیعهدانش فراهم آورد؛ چرا که مسئله تقسیم قلمرو و تأکید بر حفظ آن بیش از هر چیز ذهن او را به خود مشغول داشته بود. او برای این منظور در سال ۱۷۵ق / ۷۹۱م محمّد بن زبیده، پسر پنج ساله خود را ولیعهد قرار داده(۱)، او را به امین ملقّب ساخت(۲).
هارن تا سال ۱۸۳ق / ۷۹۹م سخنی از جانشینی فرزند دیگرش مأمون به میان نیاورد و به گفته برخی منابع، عدم تمایل بنی هاشم نسبت به مأمون در این امر مؤثر بود(۳)، امّا او به تدریج بر لیاقت و درایت مأمون بیشتر آگاهی می یافت. مسعودی به مشورتهای زیاد هارون با نزدیکانش اشاره دارد که در آن نسب امین و لیاقت مأمون، عامل قطعی شدن انتخاب دو جانشین بوده است(۴). در مجموع مشکلات درونی و بیرونی در ساختار خلافت، سبب تقسیم قدرت و حکومت میان فرزندان هارون گردید؛ امّا مواردی دیگر چون: ضرورت انتخاب ولیعهد، آگاهی بر توانمندی و لیاقت مأمون در اداره امور خلافت، وجود نسب و حمایت هاشمیان از امین، علاقه مندی هارون به سهیم کردن همه فرزندانش در حکومت(۵)، گستردگی خلافت عباسی، پی بردن رشید به ناتوانی امین در اداره امپراتوری، وجود شورشهای پیاپی و ناآرامی در نقاط غربی و شرقی خلافت بیش از هر چیز در تقسیم امپراتوری برای سهولت در اداره این قلمرو گسترده مؤثر بوده است(۶).
تقسیم خلافت که بر اساس ضرورت و آگاهی انجام گرفته بود، در صورت اجرا می توانست آرامش را در امپراتوری بزرگ عباسی برقرار سازد. وی مناطق دوردست جزیره و مرزهای امپراتوری بیزانس را که احتمال ناامنی و بحران از آنجا بیشتر می رفت به قاسم واگذار کرد. وجود او برای حفظ این مناطق کفایت می کرد، ولی عراق و حجاز و بخشهایی از یمن را که در آن هاشمیان و طرفداران امین بیشتر بودند به او سپرد. همچنین مناطق شرقی کشور و به ویژه خراسان را که منطقه بحرانی و پرآشوب بود، به لایق ترین فرزندش یعنی مأمون واگذارد. انتصاب مأمون با اعتراض زبیده (مادر امین) توأم شد، چرا که هارون سپاه و تجهیزان بیشتری را برای برقراری امنیت در خراسان به مأمون واگذار کرده بود. هارون در جواب زبیده با خشم اعلام کرد، من قلمرو صلح را به پسر تو و ناحیه جنگ را به عبداللّه مأمون داده ام. به همین جهت صاحب جنگ بیشتر به مردان و سپاه نیاز دارد(۷). او برای دو پسرش امین و مأمون امتیازات نسبتا یکسانی را در نظر گرفته بود. برای هر دو سپاه، قلمرو حکومت مشخص و درآمدهای بسیار تعیین کرده بود تا آنجا که گمان نمی رفت رابطه آنها دگرگون شود(۸). امّا دقت و تلاش هارون برای عقد پیمانی سخت میان دو برادر نتوانست دستاوردی برای حفظ وحدت خلافت داشته باشد، و برخلاف انتظار او، باعث بروز مشاجراتی شد که اساس خلافت را تهدید کرد.
هارون در واپسین روزهای عمر خویش با بحران و شورشهای بسیار در شرق ایران چون شورش رافع بن لیث در ماوراءالنهر، شورش حمزه خارجی در سیستان و بی کفایتی علی بن عیسی در حکومت خراسان رودررو بود. این امر به همراه تلاش مستمر او برای برقراری امنیت در امپراتوری فرزندانش و نیز بذل توجّه او به مأمون و اصرارش در ایجاد آرامش و حفظ حریم قدرت وی در خراسان برای سالهای آتی باعث می شد تا در واپسین روزهای زندگانی که خود بدان واقف بود(۹)، برای بازگرداندن امنیت در شرق، به همراه مأمون عازم خراسان شود. بررسی و مطالعه ناامنی و بحران در شرق ایران و عوامل آن، دلایل حرکت هارون به خراسان را بیشتر روشن خواهد ساخت.
۱ اقدامات علی بن عیسی در خراسان
هارون در سال ۱۷۹ق / ۷۹۵م فضل بن یحیی برمکی را از حکومت خراسان عزل کرد. اقدامات عام المنفعه فضل در خراسان(۱۰) خاطره خوشایندی را نسبت به یک والی خوب در ذهن مردم این دیار ایجاد کرده بود. هارون پس از عزل فضل، منصور بن یزید حمیری را که دایی پدرش بود ولایتدار خراسان کرد(۱۱). یعقوبی در کتاب البلدان(۱۲)برخلاف روایت دیگر در کتاب تاریخ خود یادی از ولایتداری منصور نمی کند(۱۳). شاید حکومت او که بیش از دو ماه به طول نینجامیده(۱۴) سبب شده است تا ایام حکومت وی را مهم به شمار نیاورند. علی بن عیسی فرمانده نگهبانان ویژه خلیفه، در آغاز سال ۱۸۰ق / ۷۹۶م به رغم مخالفت یحیی برمکی، وزیر خلیفه، به حکومت خراسان منصوب شد(۱۵). انتخاب او که به گفته بیهقی «بر مغایظه یحیی»(۱۶) انجام گرفت نتایجی ناخوشایند را برای حکومت هارون و خلافت عباسی به همراه داشت. دوران حکومت یازده ساله وی که ظاهرا بیشترین مدت حکمرانی در میان والیان خراسان بوده است، با بحران و آشوبهای بسیار همراه گردید. وی «سیاست آشتی خواهانه و آرامی را که فضل بن یحیی دنبال می کرد بگردانید… و خود را بسیار بدنام و بدآوازه کرد»(۱۷). اقدامات علی بن عیسی خشم بزرگان خراسان را برانگیخت، به گونه ای که حسین بن مصعب، پدر طاهر بن حسین از سوء سیاست او به هارون شکایت برد(۱۸). دیگر بزرگان خراسان نیز یا خود به رشید نامه نوشتند و یا خویشاوندان متنفذ درباری خود را از اقدامات نابخردانه علی در خراسان آگاه کردند(۱۹). این دادخواهی و فریادهای مردم خراسان ظاهرا در آغاز بر گوش هارون کارساز نبود، چنان که او «سوگند خورد که هرکس از علی تظلم کند آن کس را نزدیک وی فرستد»(۲۰). بی گمان هدایای بی شماری که علی برای هارون می فرستاد در جلب نظر خلیفه بسیار مؤثر افتاده بود. منابع شرح جالبی از مراسم اهدای هدایای علی بن عیسی به هارون الرشید بازگو نموده اند. در مجمل التواریخ آمده است:
«او را چندان مال آورد از غلام و کنیزکان و اسبان و جامها و زر و سیم و نامه و مشک و عنبر و میوه های گوناگون و ازقاقم و سمور و انواع آن که آن را قیاس نبود و به میدان اندر جمع آورد و همه میدان پر بود…»(۲۱).
این هدایا که علی بدان وسیله خلیفه را فریفته بود، چندان باعث وجد او شد که به یحیی گفت: «این بود که می گفتی این مرز را بدو نسپاریم. با رأی تو مخالفت کردیم و مخالفت با تو مایه برکت بود»(۲۲).
به گزارش بیهقی، یحیی جواب سختی در عاقبتِ به زور گرفتن این اموال از صاحبانش به هارون داد، «چنان که آن هدیه بر وی منغّص شد و روی ترش کرد»(۲۳).
تحلیل یحیی بن خالد در اینکه وضع خراسان به شکلی است که باید پول به آنجا فرستاد(۲۴)، نه آنکه داراییهای آنجا را به زور از مردم غصب کرد بسیار دقیق و صحیح از کار درآمد؛ زیرا مدتی نگذشت که بازتاب سیاستهای نادرست علی بن عیسی بر مردم خراسان نمودار شد. به همین دلیل اعتراضات مردم خراسان، که با شورش ابوالخصیب وهیب بن عبداللّه نسائی در سال ۱۸۳ق / ۷۹۹م بروز کرده بود، به همراه نامه علی بن عیسی به هارون در شرح ویرانیهای حمزه خارجی در سیستان(۲۵)و همچنین رسیدن گزارشی از قصد توطئه خود علی بن عیسی بر ضد هارون(۲۶)، سبب شد تا وی در سال ۱۸۹ق / ۸۰۴م عازم خراسان شود؛ امّا ملاقات علی بن عیسی با هارون در ری و همچنین تقدیم هدایای هنگفت وی به هارون و نزدیکانش مانع بازخواست و عزل او شد(۲۷).
هارون که خود در این وقت بر ستم علی بن عیسی نسبت به مردم خراسان واقف بود، بیش از هر چیز از سرپیچی و مخالفت علی بن عیسی با خود هراس داشت(۲۸)، ولی در این سفر اطمینان خاطر خلیفه از این جهت حاصل شد. حوادث بعدی نشان داد که خوش بینی خلیفه برای بهبود اوضاع خراسان بی اساس بوده است. هنوز یک سال از بازگشت هارون از ری نگذشته بود که دوباره خراسان را آشوبی دیگر فرا گرفت، چنان که ترس و وحشت خلیفه را دو چندان کرد و آن شورش رافع بن لیث بن نصر بن سیار در سمرقند بر ضد علی بن عیسی در سال ۱۹۰ق / ۸۰۵م بود. وی توانست تمام ناراضیان ماوراءالنهر را پیرامون خود گرد آورد و ترکان را همراه خود سازد.
یعقوبی می نویسد: چون رشید دریافت شورش رافع با طرح و نقشه علی بن عیسی انجام گرفته است، هرثمه بن اعین را با سپاهی برای دستگیری و خلع علی بن عیسی به خراسان فرستاد(۲۹).
طبری گزارشی از اقدام عیسی پسر علی در پنهان کردن سی میلیون درهم در باغ بلخ ارائه می دهد و آن را عاملی برای برکناری علی بن عیسی می داند؛ زیرا پیشتر وی ادعا کرده بود برای جنگ با رافع زیور زنانش را فروخته است(۳۰).
باسورث در مورد علت برکناری علی بن عیسی معتقد است: «علت تقریبی برکناری او بیدادگری اش در حکومت خراسان نبود، بلکه ناتوانی او در فرو نشاندن شورش خطرناک رافع بن لیث، نواده ولایتدار اموی خراسان نصر بن سیار بوده است»(۳۱).
ناتوانی علی بن عیسی در پایان دادن به ناآرامیهای خراسان، هارون را متوجه اشتباه خویش در براندازی برمکیان نمود. او دریافت که این اقدام و نیز حکومت ظالمانه علی بن عیسی، تا چه اندازه اهل خراسان را از عباسیان بیزار کرده است(۳۲). بنابراین وی برای آرام کردن اوضاع خراسان در سال ۱۹۲ق / ۸۰۷م با تن بیمار به اجبار عازم خراسان شد. او سخنان یحیی برمکی را در پیش بینی سرانجامِ اقدامات علی بن عیسی به یاد آورد و گفت: «به خدا یکصد هزار هزار به مصرف رساندم و به هیچ چیز دست نیافتم»(۳۳).
هارون که در آستانه عزیمت به خراسان بر عزل علی بن عیسی مصمّم شده بود، هرثمه بن اعین را با فرمانی به حکومت خراسان منصوب کرد، و همچنین او را مأمور جنگ با رافع بن لیث نمود. هارون از ترس عصیان و سرکشی علی بن عیسی به هرثمه سفارش کرد که ابتدا تظاهر کند برای کمک رساندن به علی بن عیسی در نبرد رافع رفته است و سپس در فرصت مناسب، او را دستگیر و اموالش را مصادره کند(۳۴). هرثمه نیز با همین شیوه موفق به دستگیری علی بن عیسی شد و همه اموال وی را که هشتاد میلیون درهم نقد و نیز هزار و پانصد بار شتر کالا بود، ضبط کرد(۳۵). سپس وی را سوار بر شتری بدون پالان برای محاکمه نزد هارون فرستاد(۳۶).
۲ خوارج و حمزه خارجی
از عوامل مهم دیگر عزیمت هارون به خراسان غائله خوارج بود. سابقه ظهور این فرقه به جنگ صفین و داستان حکمیت و سپس جنگ نهروان در زمان خلافت علی علیه السلام می رسد(۳۷). پیروان این فرقه به سبب باورها و تعصب مذهبی خود به سرعت رنگ سیاسی گرفتند و روحیه جنگجویی و مخالفت با خلفا را در میان خود پروراندند. در اندیشه آنان خلفای اموی و عباسی کمترین مشروعیتی نداشتند. برخورد مداوم آنها با خلفا سبب گردید تا در منطقه عراق پراکنده شوند و سپس در حجاز، جزیره و بسیاری از مناطق ایران از جمله فارس، کرمان و سیستان تمرکز یابند. کشاکش پیوسته آنها با خلفا امکان اتحاد ایرانیان ناراضی با خوارج را به جهت رد تقدم سیادت عربها فراهم ساخت(۳۸). به گزارش تاریخ سیستان عواملی چون کشتن عثمان، جنگ جمل، عزل حسن بن علی علیه السلام و کشتن حسین بن علی علیه السلام ، فرستادن حجاج به مکه و به سنگ و منجنیق فرو کوفتن اماکن مقدس و… بر مردم بسیار گران آمد. «پس گروهی از یاران مصطفی چون این حالها بدیدند گفتند دنیا بدین نیرزد»(۳۹). بدین جهت خوارج در هر جایی که ظهور کردند مردم خاص و عام به آنان می پیوستند(۴۰). سپاه خوارج در شهرهای ایران برای خود پناهگاهی می جستند و سیستان به سبب موقعیت اقلیمی و دوری از مرکز خلافت، ویژگیهایی را برای جذب گروههای خوارج در خود دارا بود. قدرت خوارج در سیستان، بیشتر به شهرهای کوچک و روستاهای بیرون شهرها، نه به مراکز بزرگ و پر جمعیت مانند زرنگ و بست بستگی داشت(۴۱). سختگیریهای حجاج بن یوسف در عصر امویان، یکی از عوامل مهاجرت خوارج به نواحی شرقی ایران بود. نبرد سپاه اعزامی حجاج به فرماندهی عبیداللّه بن ابی بکره با خوارج سیستان به شکستی سخت انجامید و چنان شد که «هیچ کس را از آن سپاه نماند یا کشته شدند یا بمردند (و)… ایشان را «جیش الفنا» نام کردند»(۴۲).
حجاج در سال ۸۲ق / ۷۰۱م سپاه بزرگ دیگری را به رهبری عبدالرحمان محمّد اشعث به سیستان فرستاد. عبدالرحمان با سالار بزرگ خوارج هیمیان ابن عدی سدوسی درگیر شد که «از هر دو گروه بسیار کشته شد. آخر هیمیان هزیمت کرد»(۴۳). در واقع طی سده دوم هجری در شرق عالم اسلامی بیشتر در سیستان، قهستان و بادغیس بود که خوارج همچنان به فعالیت خود ادامه می دادند. این امر شاید از آن رو بود که آنها از ناخرسندیهای اجتماعی و دینی خاص مناطق روستایی ایران بهره برداری می کردند(۴۴). برای مردم نیز مذهب خارجی ریسمان پوسیده ای بود که از سر ناچاری به آن چنگ می انداختند(۴۵). به همین جهت انگیزه های دینی اولیه، به اعتراضات هرج و مرج طلبانه از سختگیریهای مالیاتی در دوره عباسی مبدل شد(۴۶). این امر به افزایش بروز شورشها و درگیریهای خوارج در سیستان و خراسان از زمان خلافت منصور عباسی انجامید و منصور را مجبور ساخت تا مَعَن بن زائده شیبانی را که سرداری سالخورده و کارآزموده بود برای سرکوبی خوارج بفرستد. او در مدت کوتاهی توانست خراسان و سیستان را زیر فرمان خود درآورد و گروههای بسیاری از خوارج را سرکوب کند. قاطعیت مَعَن بن زائده باعث ناتوانی خوارج در مقابله با وی شد، تا آنجا که خوارج سرانجام با یک توطئه او را کشتند(۴۷).
گسترش فعالیت خوارج سبب شد تا به روایت یعقوبی، سیستان از نظر حکومتی از این زمان به بعد جزء قلمرو خراسان به شمار آید(۴۸). شورش حضین خارجی در حدود سال ۱۷۵ق / ۷۹۱م در منطقه سیستان به بحران و ناآرامی مشرق در عهد خلافت هارون دامن زده بود. حضین توانست حمله حاکم عباسی سیستان عثمان بن عماره را دفع کرده، به نواحی هرات بادغیس و پوشنگ بتازد. حاکم خراسان غطریف بن عطاء کندی، جریر بن یزید را با دوازده هزار سپاهی به جنگ حضین که به روایتی با او سیصد مرد بیشتر نبودند، فرستاد. این نبرد اگر چه به شکست جریر بن یزید انجامید، امّا حضین نیز در اسفزار کشته شد(۴۹). شورش وی «رویدادی بسیار جدی و خطرناک برای زمامداران دولت عباسی بود و از شورش خطرناک تر و دیرپاتر حمزه بن آذرک در سالهای آینده خبر می داد»(۵۰).
حمزه بن آذرک خارجی را باید در میان خوارج سیستان نخستین کسی دانست که توانست قدرت متمرکزی را در سیستان برای چند دهه به وجود آورد. نام و آوازه او با شکوه و عظمت خوارج همراه بود. او را از نسل «زو» پسر طهماسب قهرمان افسانه ای ایران می دانند. این نسبت سازی به سبب عدم توجّه خوارج به مسئله نسب خللی در قدرت حمزه ایجاد نمی کرد و بالعکس می توانست در تحکیم قدرت وی در نواحی شرقی که پایبند مراسم و اعتقادات قومی خود بودند مؤثر واقع شود(۵۱).
حمزه در حدود ۱۸۰ق / ۷۹۶م با کشتن عامل عباسی سیستان که به او اهانت کرده بود عازم حج شد. وی در این سفر با گروهی از یاران قطری بن فجأه آشنا گشت(۵۲). وی در بازگشت به سیستان توانست خوارجی را که پیرامون خلف خارجی گرد آمده بودند و نیز گروهی از یاران حضین را که شمار آنها پنج هزار نفر می شد به دور خود جمع کند(۵۳). اولین برخورد حمزه با سپاهیان علی بن عیسی در سال ۱۸۲ق / ۷۹۸م بود که به فرار سپاه عیسی بن علی و شکست او انجامید. در پی این پیروزی، حمزه مردمان شهر و روستاهای سیستان را گرد آورد و گفت: «یک درهم خراج و مال بیش به سلطان مدهید، چون شما را نگاه نتواند داشت و من از شما هیچ نخواهم و نستانم که من بر یک جای نخواهم نشست»(۵۴).
بعد از این تاریخ، دامنه نفوذ و قدرت حمزه گسترش یافت. او در سال ۱۸۵ق / ۸۰۱م به بادغیس حمله کرد، ولی از نیروهای علی بن عیسی شکست خورد و عقب نشست(۵۵). روایاتی که بغدادی در شرح حملات حمزه آورده است احتمالاً مربوط به این تاریخ است. گزارش او بیانگر حملات هراس انگیز و تاخت و تاز مداوم خوارج است. وی می نویسد:
«(حمزه) سپس به خویشتن آهنگ هرات کرد، مردم شهر دروازه ها را بسته و او را بدانجا راه ندادند. حمزه در بیرون شهر سر راه بر مردم بگرفت و بسیاری از ایشان بکشت. چون کار بدین جا رسید عمرو بن یزید ازدی که در آن هنگام والی هرات بود با سپاه خود به جنگ وی شتافت و این نبرد در میان ایشان چند ماه به درازا کشید و از مردم هرات گروهی کشته شدند… پس از آن حمزه بر کروخ که از روستاهای هرات بود بتاخت و اموال مردم آنجا را بسوخت و درختهایشان را بیفکند. پس از آن با عمرو بن یزید ازدی به نزدیکی بوشنج نبرد کرد و او را بکشت. پس از آن علی بن عیسی بن ماهان که بدان روز والی خراسان بود با حمزه نبرد کرد و او را شکست داد و گذشته از پیروان وی شصت تن از سران لشکر حمزه کشته شدند»(۵۶).
حمزه در سال ۱۸۷ق / ۸۰۶م به نیشابور حمله کرد و در مدت اندکی سیستان، خراسان و کرمان صحنه تاخت و تاز سپاهیان او قرار گرفت. وی سپاه سی هزار نفری خود را به دسته های پانصد نفری تقسیم کرده(۵۷)، همه شهرهای خراسان را با حملات بی امان، نا امن ساخت. حملات او در بخش گسترده ای از مشرق عالم اسلام بازتاب نگران کننده داشت. علی بن عیسی حاکم خراسان چون از این وضع به ستوه آمد و خود را از شکست دادن حمزه ناتوان دید، به هارون الرشید نامه ای نوشت و او را از اوضاع موجود آگاه کرد:
«مردی از خوارج سیستان برخاسته است و به خراسان و کرمان تاختن ها همی کند و همه عمال این سه ناحیت را بکشت و دخل برخاست و یک درم و یک حبه از خراسان و سیستان و کرمان به دست نمی آید»(۵۸).
این گزارشها هارون را بر آن داشت تا برای برقراری امنیت عزم خراسان کند؛ امّا در ری خبر حمله سپاه روم را شنید و به بغداد بازگشت.
هارون در سال ۱۹۱ق / ۸۰۶م علی بن عیسی را از ولایتداری خراسان عزل کرد. بی گمان این اقدام بی ارتباط با ناتوانی علی بن عیسی در سرکوبی شورش حمزه نبوده است(۵۹). حرکت هارون در سال ۱۹۲ق / ۸۰۷م به خراسان علاوه بر فرو نشاندن فتنه خراسان و ماوراءالنهر، برای برخورد قاطع با حمزه خارجی نیز بوده است. نامه هارون از گرگان به حمزه گواه بر این است که خلیفه به هر شکل ممکن خواهان اطاعت و ترک عصیان او بود. هارون بیشتر بر آن بود تا زمینه ولایتعهدی مأمون را به دور از بحران و آشوب در خراسان فراهم آورد. به همین جهت در نامه خود به شکلی از مدارا و بخشایش حمزه و یارانش سخن گفت و از او خواست تا به ولیعهدانش نیز وفادار بماند. وی همچنین به او اطمینان داد که در صورت اطاعت، تمام اموال به دست آمده در اختیار آنان باقی خواهد ماند. مدارا و نرمش هارون که از محتوای نامه اش پیداست نیاز وی را به برقراری آرامش و تسلیم شدن حمزه می رساند. جواب حمزه به هارون قاطع و تند بود. حمزه در آغاز سخن، خود را امیرالمؤمنین نامید و هارون را غاصبی معرفی کرد که او خود را به حکم شرع و وظیفه و نه از جهت کسب مقام، مکلّف به جنگیدن با او می داند. وی جنگهای خود بر ضد والیان خلافت در فارس، خراسان، سیستان و کرمان را در راستای مقابله با خونریزیها و قتل و غارت مردم توسط آنها می دانست. ابیاتی که در تاریخ سیستان از زبان شاعر ممدوح حمزه نقل شده است، حکایت از رسالت حمزه و اطاعت و فرمانبرداری سپاهیانش از او دارد. مضمون اشعار وی این گونه است:
«هارون و همراهان او پنداشتند که ما حق را به باطل خواهیم فروخت. وی به وسیله کاتب نادان چند سطری را در نامه خود نوشت که برخی از آن درشت و بعضی هم نرم بود و در این مورد کردارش به بازیگر مسخره ای می ماند. وی به حمزه نیروی سلطنت سریع الزوال خود را وانمود، در حالی که حمزه از آن کسانی نیست که آینده را به عاجل زوال پذیری سودا کند. وی امام پسندیده ای است که هر کجرو گمراه را به راستی باز گرداند و بر پیمان خود ایستاده و راستکار است»(۶۰).
ملاحظه متن کامل نامه هارون و حمزه در شناخت موقعیت و وضع خوارج، مفید و بایسته است(۶۱).
هنگامی که حمزه، فرستاده هارون را با امان نامه و نظر خود باز فرستاد، برای هارون چاره ای جز جنگ با خوارج باقی نماند. وی از گرگان به سمت خراسان به راه افتاد؛ امّا بیماری او سخت تر شد و در یازده جمادی الآخره ۱۹۳ق / مارس ۸۰۸م در روستای سناباد توس درگذشت. حمزه نیز با تعیین هدف خود و اعلان جنگ به هارون با سی هزار سپاه خود یکدل و مصمم آماده جنگ با هارون شد. به همین سبب آنان «کابین زنان بدادند و وصیتها بکردند و کفنها اندر پوشیدند و سلاحها از بر آن و سی هزار سوار همه زهّاد و قرآن خوان برفتند»(۶۲).
خوارج در نزدیکی نیشابور خبر مرگ هارون و بازگشت سپاهیانش به بغداد را شنیدند. پس حمزه گفت دیگر بر ما واجب شد تا به جنگ بت پرستان برویم. او پنج هزار نیروی خود را در دسته های پانصد نفری به خراسان، سیستان، پارس و کرمان فرستاد و اعلام کرد «مگذارید که این ظالمان بر ضعفا جور کنند»(۶۳). فعالیت حمزه همچنان تا زمان خلافت مأمون و حکومت طاهریان بر خراسان تداوم داشت.
۳ شورش رافع بن لیث
یکی دیگر از عوامل عزیمت هارون به خراسان، شورش رافع بن لیث در ماوراءالنهر بود. این فتنه که تا زمان حکومت مأمون در خراسان به طول انجامید خود از موجبات عزل علی بن عیسی توسط هارون بود. رافع بن لیث از فرماندهان لشکری بود که همراه علی بن عیسی به خراسان آمده بود. او نوه نصر بن سیار، آخرین حاکم اموی در خراسان بود. منابع در علت شورش وی داستان ارتباطش با همسر زیبای یحیی بن اشعث الطائی از سرهنگان هارون را نقل می کنند(۶۴). یحیی زن خود را در سمرقند گذاشته و خود در بغداد، زنان دیگر اختیار کرده بود. چون همسرش قصد رها شدن از قید شوهر را داشت، با راهنمایی رافع که به او نظر داشت برای رهایی از پیوند یحیی حیله ای به کار گرفت. با این کار، رافع او را به عقد خویش درآورد. هنگامی که یحیی از این قضیه مطلع گشت به هارون شکایت برد. هارون علی بن عیسی را مأمور رسیدگی به این شکایت و دستگیری رافع بن لیث کرد. علی بن عیسی حاکم خراسان بر طبق این دستور، رافع را زندانی کرد. پس از چندی رافع از زندان گریخته، مجددا در بلخ از علی بن عیسی طلب عفو کرد. تصمیم علی بن عیسی برای کشتن رافع با شفاعت فرزندش تغییر کرد و او را به سمرقند بازگرداند، ولی رافع در سمرقند سلیمان بن حمیر، حاکم آنجا را کشته، سر به شورش برداشت(۶۵).
برخی منابع داستان شخصی رافع با علی بن عیسی را دلیلی بر آغاز قیام دانسته اند؛ امّا آنچه پذیرفتنی است دوام قیام رافع از سال ۱۹۰-۱۹۴ق / ۸۰۵-۸۰۹م است که بیانگر مستعد بودن زمینه قیام مردم به خاطر اقدامات ستمگرانه علی بن عیسی بوده است.
پیش از این به اقدامات علی بن عیسی در خراسان اشاره شد، ولی اکنون ماوراءالنهر برای رهاندن خود از ستم علی بن عیسی و ظلم و تعدی کارگزاران خلیفه به حرکت رافع روی خوش نشان داده بود. ابن اعثم کوفی از ستم علی بن عیسی که به زوال قدرتش انجامید سخن می گوید و در نامه ای که رافع برای هارون می نویسد این نکته را گوشزد می کند که آتشی را می بینم که شعله ور گشته و نیرنگی که در آن نیکویی نیست. پس از آن به ستیز با علی بن عیسی برمی خیزد(۶۶). همکاری تمامی مخالفان علی بن عیسی با رافع(۶۷)، سبب گسترش قیام او و تصرف بسیاری از شهرهای ماوراءالنهر شد(۶۸). کار وی چنان در خراسان بالا گرفت که فرزند علی بن عیسی در مقابله با او کشته شد. علی بن عیسی نیز از ترس وی بلخ را وا گذاشت و به مرو فرار کرد. مردم بلخ در غارت باغ کاخ پسر علی بن عیسی سی میلیون درهم یافتند. این امر موجب ناخشنودی هارون از علی بن عیسی و درک بی لیاقتی اش در سرکوبی قیام رافع گشت. هنگامی که هارون هرثمه بن اعین را برای دستگیری علی بن عیسی فرستاد به او مأموریت داد تا برای سرکوبی قیام رافع نیز تلاش کند و خود در پی وی برای این امر مهم راهی خراسان شد.
قیام رافع بن لیث یکی از دلایل اصلی عزیمت هارون به خراسان بود(۶۹). خشم او از رافع در هنگام اسارت و کشتن برادر رافع روشن بود. چون در توس بشر بن لیث، برادر رافع را نزد او آوردند به او گفت: «آن قدر مزاحمت کردی تا با وجود بیماری به این سفر دراز آمدم»(۷۰). و او را آگاه ساخت که اگر فقط لحظه ای از عمرم باقی باشد، می گویم تو را بکشند(۷۱).
ناتوانی هرثمه در سرکوبی شورش رافع سبب شد تا هارون، مأمون را با گروهی از سپاهیان جلوتر از خویش به مرو اعزام کند و خود از پی آنها به راه افتاد؛ امّا قبل از آنکه بتواند اقدامی برای مقابله با رافع بکند در سوم جمادی الآخره سال ۱۹۳ق در توس درگذشت. مرگ وی مأمون را با دشواریهای زیاد در خراسان روبرو ساخت. هارون که در سفر خود نتوانست اقدامی برای بهبود اوضاع شرق انجام دهد، مأمون را وارث تمام آن اوضاع آشفته نمود. شورش حمزه، قیام رافع و خشم مردم خراسان از ستمهای عمال حکومتی، پایگاه محکمی را برای ولیعهدی مأمون فراهم نساخته بود. این امر به همراه ستیز زودهنگام امین با وی در بحران دامنگیر خلافت اسلامی مؤثر بود.
——————————————————————————–
۱ ابن واضح یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمّد ابراهیم آیتی، چاپ ششم: تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۱ش، ج ۲، ص ۴۱۳٫
۲ محمّد میرخواند، روضه الصفا، تهذیب و تلخیص زریاب خوئی، چاپ دوم: علمی و فرهنگی، ۱۳۷۵ش، ص ۴۵۱٫
۳ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ چهارم: تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۷۰ش، ج ۲، ص ۳۵۶٫
۴ همان، ج ۲، ص ۳۵۶-۳۵۵٫
۵ مسعودی در نظرخواهی هارون از عمانی شاعر، نقل قول می کند که عمانی به هارون گفته بود: «امین چیز دیگری است». امّا هارون در جواب وی گفت: «به خدا که من در عبداللّه دوراندیشی منصور و عبادت مهدی و عزّت نفس هادی را می بینم و اگر می خواستم چهارمی را نیز می گفتم». بنگرید به: مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۵۵٫
۶ از جمله این شورشها می توان به شورش یمنیها و مصریها در سال ۱۷۶ق / ۷۹۲م در شام، شورش عامر بن عامره در دمشق به سال ۱۷۶ق / ۷۹۲م، شورش ولید بن طریف حوری در سال ۱۷۹ق / ۷۹۵م در جزیره، شورش هیصم بن همدانی در سال ۱۷۹ق / ۷۹۵م در یمن، ضعف در برقراری آرامش شمال آفریقا، پیدایی دولت ادریسیان و واگذاری امور آفریقا به ابراهیم بن اغلب، درگیری هارون با بیزانس در سال ۱۸۱ق / ۷۹۷م، شورش حمزه در خراسان به سال ۱۷۹ق / ۷۹۵م، اقدامات علی بن عیسی در خراسان که به احضار وی در سال ۱۸۳ق / ۷۹۹م انجامید و… اشاره کرد. بنگرید به: یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۱۷-۴۱۵٫
۷ مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۵۷٫
۸ محمّد الخضری بک، محاضرات تاریخ الامم الاسلامیه الدوله العباسیه، چاپ دهم: مصر، مطبعه الاستقامه، ۱۳۸۲ق، ص ۱۷۰؛ محمّد بن جریر طبری، تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چاپ سوم: تهران، اساطیر، ۱۳۶۹ش، ج ۱۲، ص ۵۳۴۲٫
۹ محمّد بن جعفر نرشخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابو نصر القباوی، تلخیص محمّد بن زفر بن محمّد، تصحیح مدرس رضوی، تهران، توس، ۱۳۶۳ش، ص ۶۹-۶۸٫
۱۰ همان.
۱۱ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۲۶۹؛ ابن اثیر، تاریخ کامل (تاریخ بزرگ اسلام و ایران)، ترجمه عباس خلیلی، تهران، علمی و فرهنگی، بی تا، ج ۱۰، ص ۹۰٫
۱۲ احمد بن ابی یعقوب، البلدان، ترجمه محمّد ابراهیم آیتی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۳ش، ص ۳۰۴٫
۱۳ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۳۶٫
۱۴ ادموند کلیفورد باسورث، تاریخ سیستان از آمدن تازیان تا برآمدن دولت صفاریان، ترجمه حسن انوشه، چاپ دوم: تهران، امیر کبیر، ۱۳۷۷ش، ص ۱۸۴٫
۱۵ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۳۳٫
۱۶ ابوالفضل بیهقی، تاریخ بیهقی، تصحیح علی اکبر فیاض، چاپ سوم: تهران، دنیای کتاب، ۱۳۷۱ش، ص ۵۳۶٫
۱۷ باسورث، تاریخ سیستان، ص ۱۸۵٫
۱۸ ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمّد آیتی، تهران، تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۶ش، ج ۲، ص ۳۴۶٫
۱۹ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۳۵٫
۲۰ بیهقی، تاریخ بیهقی، ص ۵۳۷-۵۳۶٫
۲۱ مجمل التواریخ و القصص، تصحیح ملک الشعراء بهار، به همت محمّد رمضانی، چاپ دوم: تهران، کلاله خاور، ۱۳۱۸، ص ۳۴۳٫ بیهقی نیز درباره آن هنگام که هدایای علی بن عیسی نزد هارون برده شده بود می نویسد: «وفضل بن ربیع که حاجب بزرگ بود میان بسته بود تعصب آل برمک را و پای مردی علی بن عیسی می کرد، رشید فضل را گفت چه باید کرد در باب هدیه ای که از خراسان رسیده است؟ گفت: خداوند را بر منظر باید نشست و یحیی و پسرانش و دیگر بندگان را بنشاند و بیستانید تا هدیه پیش آرند و دلهای آل برمک بطرقد». بنگرید به: بیهقی، تاریخ بیهقی، ص ۵۳۷٫
۲۲ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۳۴٫
۲۳ برای اطلاع بیشتر بنگرید به: تاریخ بیهقی، ص ۵۳۹-۵۳۶٫
۲۴ محمّد بن عبدوس جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، تحقیق مصطفی السقا ابراهیم الأبیاری، ترجمه ابوالفضل طباطبایی، تهران، بی نا، ۱۳۴۷ش، ص ۲۹۱-۲۹۰٫
۲۵ باسورت، تاریخ سیستان، ص ۲۰۲-۲۰۱٫
۲۶ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۳۵؛ ابن خلدون، العبر، ج ۲، ص ۳۴۶٫
۲۷ طبری، تاریخ طبری، ص ۵۳۳۶؛ میرخواند، روضه الصفا، ج ۱، ص ۴۵۳٫
۲۸ ترس مأمون از شورش علی بن عیسی در هنگام اعزام هرثمه به حکمرانی خراسان نیز مشهود است. او هرثمه را با فرمانی مأمور می کند تا در فرصت مقتضی علی بن عیسی را غافلگیر کند و اموالش را مصادره نماید. این امر برای جلوگیری از هرگونه واکنش علی بن عیسی بوده است. بنگرید به: ابوعلی بلعمی (منسوب)، تاریخ نامه طبری، به تصحیح و تحشیه محمّد روشن، تهران، نشر نو، ۱۳۶۶ش، ج ۲، ص ۱۲۰۴؛ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۴۷٫
۲۹ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۳۶٫
۳۰ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۴۵-۵۳۴۴؛ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج ۱۰، ص ۱۴۳-۱۴۲٫
۳۱ باسورث، تاریخ سیستان، ص ۲۰۴٫
۳۲ ریچارد نلسون فرای (گردآورنده)، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۳ش، ج ۴، ص ۶۵٫
۳۳ جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ص ۲۹۱-۲۹۰٫
۳۴ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۲۴۷٫
۳۵ احمد بن جلال الدین محمّد خوافی، مجمل فصیحی، به تصحیح و تحشیه محمود فرخ، مشهد، چاپ توس، ۱۳۴۱ش، ج ۱، ص ۲۵۵٫
۳۶ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج ۱۰، ص ۱۴۴٫
۳۷ نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، چاپ چهارم: تهران، انقلاب اسلامی، ۱۳۷۲ش، خطبه های ۴۰، ۵۸، ۵۹، ۶۰ و ۶۱٫
۳۸ برتولد اشپولر، تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، ترجمه جواد فلاطوری، چاپ دوم: تهران، علمی و فرهنگی، ۱۳۶۴ش، ج ۱، ص ۳۰۵٫
۳۹ تاریخ سیستان، ویرایش [متن] جعفر مدرس صادقی، تهران، نشر مرکز، ۱۳۷۳ش، ص ۵۷٫
۴۰ فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ج ۴، ص ۹۵٫
۴۱ باسورث، تاریخ سیستان، ص ۱۹۳-۱۹۲٫
۴۲ همان، ص ۵۸٫
۴۳ همان، ص ۵۹٫
۴۴ فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ص ۹۵٫
۴۵ باسورث، تاریخ سیستان، ص ۱۹۱٫
۴۶ همان، ص ۱۹۲٫
۴۷ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۳۸۰٫
۴۸ یعقوبی، البلدان، ص ۶۱٫
۴۹ ابو سعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی، تاریخ گردیزی، تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۳ش، ص ۲۸۷-۲۸۶؛ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج ۱۰، ص ۶۷؛ ابن خلدون، العبر، ج ۲، ص ۳۴۵٫
۵۰ باسورث، تاریخ سیستان، ص ۱۸۲٫
۵۱ حمزه بن آذرک خارجی، نام پدر او را اترک نوشته اند، طبری او را جانفروش می داند و احتمالاً پدر وی با توجّه به نامش زرتشتی بود. نام عبداللّه که برای پدر وی در متون عربی آورده شده، چه بسا بعد از معروف شدن حمزه بوده است. اصحاب حمزه بن آذرک به روایت شهرستانی بعدها به عنوان حمزویه معروف شدند. برای اطلاع بیشتر بنگرید به: محمّد بن عبدالکریم شهرستانی، توضیح الملل؛ ترجمه کتاب الملل و النحل، تحریر مصطفی خالد هاشمی، تحقیق محمّد رضا جلالی نائینی، تهران، شرکت افست، ۱۳۵۸ش، ج ۱، ص ۱۶۴، و …؛ تاریخ سیستان، تصحیح مدرسی، ص ۸۱؛ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۲۶۹٫
۵۲ قطری بن فجأه فرماندهی سپاه خوارج ازرقی را پس از کشته شدن زبیر بن علی بن ماحوزه برعهده گرفت. در زمان او فرقه ازارقه به اوج قدرت رسید. مهلب بن ابی صفره قدرت او را درهم شکست، قطری در طبرستان کشته شد و سر او را برای حجاج فرستادند. وی نوزده سال با نیروهای حجاج جنگ کرد. برای اطلاع بیشتر بنگرید به: شهرستانی، توضیح الملل؛ ترجمه کتاب الملل و النحل، ص ۱۵۲-۱۵۱؛ ابن اثیر، تاریخ کامل، ج ۶، ص ۱۶۰ و ۱۶۷٫
۵۳ تاریخ سیستان، ویرایش [متن] مدرسی صادقی، ص ۸۲-۸۱٫
۵۴ همان، ص ۸۲٫ یعقوبی خراج سیستان را در این زمان، ده میلیون درهم نقل کرده است. یعقوبی، البلدان، ص ۶۱٫
۵۵ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۲۸۱؛ گردیزی، تاریخ گردیزی، ص ۲۹۰؛ یعقوبی، البلدان، ص ۸۲٫
۵۶ ابو منصور عبدالقاهر بغدادی، ترجمه الفرق بین الفرق در تاریخ مذاهب اسلام، به اهتمام محمّد جواد مشکور، چاپ چهارم: تهران، کتابفروشی اشراقی، ۱۳۶۷ش، ص ۶۰-۵۹٫
۵۷ باسورث، تاریخ سیستان، ص ۸۳٫
۵۸ همان.
۵۹ اگر گزارش ابن اثیر مبنی بر خروج حمزه در سال ۱۷۹ را بپذیریم، بنابراین تمام حکومت علی بن عیسی در نبرد با خوارج سپری شده است و در طول این مدت علی بن عیسی توفیقی در توقف کامل حملات خوارج نداشت. بنگرید به: ابن اثیر، تاریخ کامل، ج ۱۰، ص ۹۰٫
۶۰ عبدالحی حبیبی، تاریخ افغانستان بعد از اسلام، چاپ سوم: تهران، دنیای کتاب، ۱۳۶۷ش، ص ۳۶۵؛ باسورث، تاریخ سیستان، ص ۲۰۹؛ تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراء بهار، به همت محمّد رمضانی، تهران، پدیده خاور، ۱۳۶۶، ص ۱۶۹-۱۶۸٫
۶۱ تاریخ سیستان، تصحیح ملک الشعراء بهار، ص ۱۶۸-۱۶۲٫
۶۲ همان، ص ۱۶۸٫
۶۳ تاریخ سیستان، ص ۱۶۹٫
۶۴ محمّد عوفی، جوامع الحکایات و لوامع الروایات، تصحیح جعفر شعار، باب پنجم از قسم اوّل، ص ۱۲۹٫
۶۵ طبری، تاریخ طبری، ج ۱۲، ص ۵۳۳۹؛ ابن خلدون، العبر، ج ۲، ص ۳۵۶٫
۶۶ ابن اعثم کوفی، کتاب الفتوح، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالاضواء، ۱۴۱۱ق / ۱۹۹۱م، ج ۸، ص ۳۹۶٫
۶۷ بلعمی، تاریخ نامه طبری، ج ۲، ص ۱۲۰۴٫
۶۸ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۴۵۰٫
۶۹ ابن العبری، مختصر تاریخ الدول، دولت نهم، ص ۱۷۹؛ جهشیاری، کتاب الوزراء و الکتاب، ص ۳۴۹٫
۷۰ مسعودی، مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۶۸٫
۷۱ ابن خلدون، العبر، ج ۲، ص ۳۵۸؛ ابن العبری، تاریخ مختصر الدول، ص
۱۷۹
منبع:
http://www.hawzah.net
پاسخ دهید